Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_36

ساعت1:27

صدای کلید انداختن داخل در اومد
از روی مبل جابجا شدم و سر برگردوندم ببینم کیه.
طولی نکشید که قامت جونگکوک رو توی چهار چوب در دیدم
کلافه به نظر میرسید

+س.. سلام! معلوم هست کجایی؟

بی  اهمیت به من به سمت پله ها رفت
هرچقد صداش میکردم چیزی نمیگفت
چقد حقیر شدم!
بلند شدمو به سمت اتاقش رفتم در زدم
منتظر جوابی از طرفش نموندمو وارد شدم

+جونگکوک
_برو بیرون
+لطفا گوش کن..
_نشنیدی چی گفتم؟ از جلو چشمم گمشو برون

نه نمیرفتم تا توضیح نمیدادم نمی رفتم همون جا موندم
با خشم نگاهم کرد

_نمیری نه؟
+نمیرم
_باشه

سمتم اومدو بازوی سمت راستمو چنگ زد
و از اتاق پرتم کرد بیرون
محکم روی سرامیک ها افتادم

_وقتی میگم گمشو یعنی گمشو

با گریه لب زدم

+وحشی! جونگکوک گوش کن

بی توجه بهم درو کوبیدو قفل کرد
بی صدا گریه میکردم ولی که دلش به حال من بدبخت میسوخت؟
تمایلی به اتاق خودم نداشتم
گوشه ای از کنج دیوار رو به اشغال خودم دراوردم
و زانو هامو بغل کردم

_دخترم! دخترم!
+ب. بله؟
_چرا اینجا خوابیدی اخه؟

نگاه خستمو به چشمای خاله لونا دوختم

+هیچی خاله مهم نیست.
_یعنی چی مهم نیست؟ حداقل بیا صبحانه بخور دخترم حاضره!
+نه ممنون میل ندارم
_وا مگه میشه نکنه مریض شدی، اره؟ بگم اقا ببرنتون دکتر
+خوبم شما که میدونین اگه گرسنه بودم میومدم حالمم خوبه

وقتی دید حوصله صحبت کردن ندارم تنها سری تکون دادو گفت

_باشه عزیزم پس اذیتت نمیکنم هرجور میلته اقا هم پایین دارن صبحانه میخورن

با چشمای دو دو زنم بهش خیره شدمو سری تکون دادم
توی دلم اشوب به پا بود.
یعنی منن توی این حالت دیده بود ولی هیچ عکس العملی نشون نداده بود؟ جالبه!
دلم نمیخاست دوباره مورد خشمش قرار بگیرم. به درک.. بزار هر فکری راجبم میکنه، بکنه
به سمت اتاقم رفتمو روی تخت ولو شدم

90 لایک