Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_210
+نامجون دستم به دامنت ترو خدا نزاری جونگکوک کاریم داشته باشه ، لطفا
تک خنده شیطونی کردو سریع وارد خونه شد
نه مثل اینکه آدم بشو نیست
ترسیده آب گلومو پایین فرستادمو وارد خونه شدم
دیدم جونگکوک داره طول عرض راهرو رو میره و میاد
وقتی متوجه حضورم شد سریع سمتم اومدو بازومو گرفت
_هیچ معلوم هست کدوم قبرستونیی ؟؟؟؟ میدونی چقد نگرانت شدم؟
معلوم بود حسابی نگران شده چون حسابی عرق کرده بودو چشماش گیز گیز میکرد
خواستم چیزی بگم که نامجون نزدیکمون شد
_داداش اروم باش... لیلی با من اومده بود بیرون و...
_چرت تحویلم ندین، این وقت شب بیرون؟
با چشمای ترسیده بهش زل زدم
نامجون بر خلاف من ریلکس و خنثی جواب داد:
_اره حالم خوب نبود خواستم برم قدم بزنم دیدم لیلی توی حیاط نشسته ازش خواستم همراهم بیاد..
_نامجون فکر کردی خرم؟ شما چشم دیدن همو ندارین!
نامجون لـ..باشو اویزون کرد و دست انداخت دور شونم
_کی گفته؟ ما خیلیم باهم دیگه خوبیم.. و اینکه اره خر هستی
جونگکوک بازومو ول کرد و رو بهم گفت
_راست میگه؟
سر تکون دادم
+اره اره
سری تکون داد و خسته سمت پله ها رفت.. بهش حق میدم حتما خیلی عصبی شده.
نامجون کنار گوشم پچ زد
_هوا برت نداره گفتم باهم دیگه خوب شدیم!
فعلا پیشم حساب داری
اینم گفتم چون حوصله بحثی توی خونه نداشتم
پامو محکم کوبیدم روی پاش ولی به چه قیمتی؟ پای خودم بیشتر در//د گرفت
گودزیلاااااا دوم
اروم خندید
سمت اتاقش رفت و منم اروم اروم سمت اتاق خودمون رفتم
وقتی به اتاق رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم
جونگکوک، مثل همیشه پیرهنشو دراورده و روی تخت دمر دراز حالت کشیده
سمت کمد رفتم و یه کراپ پوشیدم
حوصله عوض کردن شلوارمو نداشتم.. به اندازه کافی راحت و گشـ//اد بود..
خواستم روی تخت بخوابم
ولی با دیدن حالت خوابیدن جونگکوک چشمام چهارتا شد؛
به صورت افقی خوابیده بود و تقریبا کل تخت رو گرفته بود!
جیغ خفه ای کشیدم و سمتش رفتم
سعی کردم هلش بدم ولی حتی نیم سانت هم تکون نخورد
210 لایک
#Season_two
#part_210
+نامجون دستم به دامنت ترو خدا نزاری جونگکوک کاریم داشته باشه ، لطفا
تک خنده شیطونی کردو سریع وارد خونه شد
نه مثل اینکه آدم بشو نیست
ترسیده آب گلومو پایین فرستادمو وارد خونه شدم
دیدم جونگکوک داره طول عرض راهرو رو میره و میاد
وقتی متوجه حضورم شد سریع سمتم اومدو بازومو گرفت
_هیچ معلوم هست کدوم قبرستونیی ؟؟؟؟ میدونی چقد نگرانت شدم؟
معلوم بود حسابی نگران شده چون حسابی عرق کرده بودو چشماش گیز گیز میکرد
خواستم چیزی بگم که نامجون نزدیکمون شد
_داداش اروم باش... لیلی با من اومده بود بیرون و...
_چرت تحویلم ندین، این وقت شب بیرون؟
با چشمای ترسیده بهش زل زدم
نامجون بر خلاف من ریلکس و خنثی جواب داد:
_اره حالم خوب نبود خواستم برم قدم بزنم دیدم لیلی توی حیاط نشسته ازش خواستم همراهم بیاد..
_نامجون فکر کردی خرم؟ شما چشم دیدن همو ندارین!
نامجون لـ..باشو اویزون کرد و دست انداخت دور شونم
_کی گفته؟ ما خیلیم باهم دیگه خوبیم.. و اینکه اره خر هستی
جونگکوک بازومو ول کرد و رو بهم گفت
_راست میگه؟
سر تکون دادم
+اره اره
سری تکون داد و خسته سمت پله ها رفت.. بهش حق میدم حتما خیلی عصبی شده.
نامجون کنار گوشم پچ زد
_هوا برت نداره گفتم باهم دیگه خوب شدیم!
فعلا پیشم حساب داری
اینم گفتم چون حوصله بحثی توی خونه نداشتم
پامو محکم کوبیدم روی پاش ولی به چه قیمتی؟ پای خودم بیشتر در//د گرفت
گودزیلاااااا دوم
اروم خندید
سمت اتاقش رفت و منم اروم اروم سمت اتاق خودمون رفتم
وقتی به اتاق رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم
جونگکوک، مثل همیشه پیرهنشو دراورده و روی تخت دمر دراز حالت کشیده
سمت کمد رفتم و یه کراپ پوشیدم
حوصله عوض کردن شلوارمو نداشتم.. به اندازه کافی راحت و گشـ//اد بود..
خواستم روی تخت بخوابم
ولی با دیدن حالت خوابیدن جونگکوک چشمام چهارتا شد؛
به صورت افقی خوابیده بود و تقریبا کل تخت رو گرفته بود!
جیغ خفه ای کشیدم و سمتش رفتم
سعی کردم هلش بدم ولی حتی نیم سانت هم تکون نخورد
210 لایک
- ۶۰.۶k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط