چند شاتی

" بازی شانس "
PART : 12
🔹یک روز بعد🔹
🔹از دید سون هی🔹
مثل همیشه جلوی مهمان‌سرا منتظر تاکسی بودم، میخواستم برم انتشارات. چون دیروزم یه پست جدید داخل وبلاگم گذاشتم و بازدید زیادی خورد. این اصلا نرمال نیست و خب اصلا دلم نمیخواد که کار آقای لی باشه. تو این فکرا بودم که یه ماشین جلو پام زد رو ترمز. با فرض اینکه تاکسیه خواستم عقب سوار شم که دیدم تهیونگه. به چهره‌ش نگاه کردم. اخم داشت و تو چشماش هیچ حسی به‌جز خشم نبود
تهیونگ: سوار شو
سون هی: نمیخوام
با عصبانیت از ماشین پیاده شد. در جلو رو باز کرد. بازومو گرفت و نشوندم تو ماشین. منم از خدا خواسته دیگه اعتراض نکردم. وقتی نشست پشت فرمون با خشم نگام کرد.
تهیونگ: قصد ازدواج نداری درست، دوست دخترم که هستی؟
سون هی: آره
تهیونگ: پس بیخود میکنی میگی سوار نمیشم
تو دلم برای این حجم از خشن بودنش ذوق کردم، اما در ظاهر اخمامو کردم تو هم
سون هی: درست حرف بزن
تهیونگ: درست حرف نزنم میخوای چیکار کنی؟
دیگه دلم نیومد عذابش بدم
سون هی: بوست میکنم
با حرص کوبوند رو فرمون، اینقد عصبانی و محکم اینکارو کرد که یه لحظه واقعا ترسیدم
تهیونگ: من مگه مسخره دست توام سون هی؟
سون هی: نه

ادامه دارد خانوم کوچولو
حمایت؟!
شرط ..
۷۰ لایک / ۳۰ کامنت
سعی کنید شرطا رو برسونید قشنگا
✿▪︎_▪︎✿
دیدگاه ها (۴۶)

چند شاتی

چند پارتی

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی" بازی شانس "part : 30از سر آسودگی یه نفس راحت کشیدت...

چند شاتی" بازی شانس "part : 31تا چند لحظه نگاش کردم و چیزی ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط