چند شاتی
" دخترِ من "
part 15
▪️از دید جونگکوک▪️
بعد از رسیدن به خونه، تصمیم گرفتیم برای شام پیتزا سفارش بدیم
همون طور که منتظر رسیدن غذا بودیم، ازش پرسیدم: در مورد چی میخوای حرف بزنی که اینقد جدی شدی؟
یکم فک کرد: نمیدونم چطوری بگم ولی اگه بخوام مستقیم باشم، مربوط میشه به رفتنت
یه تای ابروم رفت بالا: رفتن من؟
سرشو تکون داد: آره دیگه! امروز یکی از دخترا، خیلی الکی به من پرید و گفتش که تقصیر منه که تو داری میری
خنده تو گلویی کردم: ینی چی پرید بهت؟
غر زد: نمیدونم بابا! الکی فوش داد. هنوزم نفهمیدم واسه چی
این دفه بلند خندیدم: خب عشقم اگه تو نبودی، تو شیش ماه گذشته حداقل با چهار تاشون رل میزدم
چشماشو برام باریک کرد: نکنه ناراحتی؟
لپشو کشیدم: نه عزیزدلم فقط خواستم دلیل دختره رو توضیح بدم بهت
ادامو در آورد: نمیگفتی هم میدونستم خودم
لبامو رو هم فشار دادم که نخندم: خب حالا... در مورد رفتنم...
حرفم کامل نشده بود که زنگ زدن
به در اشاره کردم: صب کن برم شامو بگیرم اول
باشه آرومی گفت و منتظرم موند
وقتی برگشتم دیدم داره با گوشیش ور میره
یه لحظه حس خوبی نگرفتم؛ چون یاد یه خاطره مشابه افتادم
وقتی دید زل زدم بهش، سریع توضیح داد: به مامانم پیام دادم یکم دیر میرم خونه
سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم و از اینکه حس منفی گرفتم اصابم از خودم خورد شد
کمکم کرد تا میزو آماده کنیم
وقتی مشغول خوردن شدیم، به گوشیش اشاره کردم: ببخشید که رفتارم باعث شد توضیح بدی، من حق اینکارو نداشتم
رک و مستقیم جوابمو داد که حقیقتا خوشم اومد: این بار رو درک و فراموش میکنم
لبخند زورکی زدم: ممنون
بحثو عوض کرد: خب... داشتی از رفتنت میگفتی! جریانش چیه؟
گلومو صاف کردم: ببین داسام، نمیخوام بابت چیزی که قراره بگم، دوباره دعوامون بشه؛ اما از الان بدون که دو تا موضوع حل نشده بین ما وجود داره که ممکنه دردسرساز بشن
اخم کمرنگی کرد: دردسرساز؟
سرمو تکون دادم: اوهوم؛ یکیش مربوط میشه به گذشته من و اون یکی مربوط میشه به رفتن جفتمون!
ادامه دارد...
part 15
▪️از دید جونگکوک▪️
بعد از رسیدن به خونه، تصمیم گرفتیم برای شام پیتزا سفارش بدیم
همون طور که منتظر رسیدن غذا بودیم، ازش پرسیدم: در مورد چی میخوای حرف بزنی که اینقد جدی شدی؟
یکم فک کرد: نمیدونم چطوری بگم ولی اگه بخوام مستقیم باشم، مربوط میشه به رفتنت
یه تای ابروم رفت بالا: رفتن من؟
سرشو تکون داد: آره دیگه! امروز یکی از دخترا، خیلی الکی به من پرید و گفتش که تقصیر منه که تو داری میری
خنده تو گلویی کردم: ینی چی پرید بهت؟
غر زد: نمیدونم بابا! الکی فوش داد. هنوزم نفهمیدم واسه چی
این دفه بلند خندیدم: خب عشقم اگه تو نبودی، تو شیش ماه گذشته حداقل با چهار تاشون رل میزدم
چشماشو برام باریک کرد: نکنه ناراحتی؟
لپشو کشیدم: نه عزیزدلم فقط خواستم دلیل دختره رو توضیح بدم بهت
ادامو در آورد: نمیگفتی هم میدونستم خودم
لبامو رو هم فشار دادم که نخندم: خب حالا... در مورد رفتنم...
حرفم کامل نشده بود که زنگ زدن
به در اشاره کردم: صب کن برم شامو بگیرم اول
باشه آرومی گفت و منتظرم موند
وقتی برگشتم دیدم داره با گوشیش ور میره
یه لحظه حس خوبی نگرفتم؛ چون یاد یه خاطره مشابه افتادم
وقتی دید زل زدم بهش، سریع توضیح داد: به مامانم پیام دادم یکم دیر میرم خونه
سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم و از اینکه حس منفی گرفتم اصابم از خودم خورد شد
کمکم کرد تا میزو آماده کنیم
وقتی مشغول خوردن شدیم، به گوشیش اشاره کردم: ببخشید که رفتارم باعث شد توضیح بدی، من حق اینکارو نداشتم
رک و مستقیم جوابمو داد که حقیقتا خوشم اومد: این بار رو درک و فراموش میکنم
لبخند زورکی زدم: ممنون
بحثو عوض کرد: خب... داشتی از رفتنت میگفتی! جریانش چیه؟
گلومو صاف کردم: ببین داسام، نمیخوام بابت چیزی که قراره بگم، دوباره دعوامون بشه؛ اما از الان بدون که دو تا موضوع حل نشده بین ما وجود داره که ممکنه دردسرساز بشن
اخم کمرنگی کرد: دردسرساز؟
سرمو تکون دادم: اوهوم؛ یکیش مربوط میشه به گذشته من و اون یکی مربوط میشه به رفتن جفتمون!
ادامه دارد...
- ۱۴.۸k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط