چند شاتی

" دخترِ من "
part 17
بحثو عوض کرد: پس دوس دختر من چند روز دیگه میخواست بهم بگه من دارم میرم، یا رابطه از راه دور رو قبول کن یا جدا شیم! آره؟
نگاهم شرمنده شد: نه خب به این شدت ولی حس میکردم میتونیم از عهدش بر بیایم
سرشو تکون داد: آره خب! میتونیم
سوالی نگاش کردم: چطوری؟
غذاشو قورت داد: منم باهات میام
تا چند ثانیه نتونستم واکنشی نشون بدم
آخرش با چشمای گرد پرسیدم: مگه توام بورسیه گرفتی؟
نوچ آرومی کرد: نه من با پول بابام میام
خندیدم و با خوشحالی از جام بلند شدم
رفتم سمتش و رو پاش نشستم
خودمو به زور تو بغلش جا دادم
با خنده یکی از دستاشو دور کمرم حلقه کرد و با دست دیگش سرمو به سینش تکیه داد
آخیش آرومی گفتم که خندید: خوشحالی؟
با همه وجودم اقرار کردم: خییییییلی زیاد
سرمو بوسید: پس این مشکلمون حل شد
اوهوم آرومی گفتم و سرمو بلند کردم تا بتونم نگاش کنم: دومی چیه؟
گلوشو صاف کرد: مستقیم بگم تموم شه؟
از بغلش بیرون اومدم و ژستمو تغییر دادم
دستامو دور گردنش و پاهامو دور کمر و صندلی انداختم تا باهاش چشم تو چشم شم
لبشو تر کرد و یه تای ابروش رو داد بالا: کار دست خودت میدیا
حرفشو نادیده گرفتم: اول بگو تموم شه؛ بعدش یه فکری به حال من میکنیم
شیطون خندید و باسنمو با دستاش گرفت و بدنمو بیشتر به خودش نزدیک کرد: فک کنم با توضیحی که چند دقیقه پیش برای پیام دادن به مامانت دادی، متوجه شدی که یکم بدبینم
شوخی کردم: یکم؟
انگار از شوخیم خوشش نیومد: آره واقعا! یکم! چون من تقریبا مراحل درمان شدن رو به پایان رسوندم ولی خب با توجه به اینکه هنوز تموم نشده و ما تصمیم بزرگی برای رفتن به ایتالیا گرفتیم، فک کنم بهتره که بدونی
اوهوم آرومی گفتم و اجازه دادم ادامه بده
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی" بازی شانس "part : 2۹🔹صبح روز بعد🔹🔹از دید سون هی🔹با...

مکالمه ی یکی از فنا با حامی🥺🥺از ماشین پیاده شدم دیدم وایساده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط