Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_85
اول به عمو بعد به جونگکوک و بعدم به شوهر جیوو
و در اخر من تعارف کردن
وونا با شیطنت لب زد
_بفرمایید شکلات خانوم خانوما
پشت چشمی نازک کردمو شکلات از دیس برداشتم
قهوه نخوردم چون خوابمو از بین میبرد
همه دورهم جمع شده بودیم
عمو و شوهر جیوو و جونگکوک حسابی باهم خوی گرفته بودنو میگفتن میخندیدن
منو خاله و وونا و جیوو هم داشتیم با جسیکا صحبت میکردیم
_لیلی دخترم
+جانم عمو؟
_بهت تبریک میگم
همسر نمونه و فهمیده ای داری با اینکه جوونه و هنوز سنی نداره همه کارست...
چرا دروغ؟ خر ذوق شدم!
حالا چی باید در جواب بگم؟؟؟خدا خودت به دادم برس
لبخندی کج کوله ای زدم و خواستم چیزی بلغور کنم که جونگکوک جواب داد
_نظر لطفتونه عمو جان... باعث افتخارمه از نظرتون لیاقت داشتن لیلی رو دارم...
خوب که خودش جای من جواب داد
یکم صحبت کردیم و بالاخره خاله گفت
_خوب بهتره بریم واسه ناهار ساعت نزیک به یک و نیمه شده!
عمو سری تکون داد
ماهم به احترامش بلند شدیم و به سمت میز غذا خوری رفتیم
اصن اوف! همه چی بود!
اخ که آب دهنم راه افتاد
شروع کردیم
جونگکوک واسم غذا ریخت و گزاشت جلوم
کمی معذب شدم
ولی بازهم به این همه جنتلمن بودنش افتخار میکردم..
همه مشغول خوردن بودیمو حرفی بینمون رد بدل نمیشد
بعد از ده دقیقه شوهر جیوو بلند شد تشکری از خاله کردو رفت
جیوو هم جسیکا رو برد بخوابونه
فقط منو وونا، خاله و عمو و جونگکوک بودیم
عمو اهم اهمی کردو گفت
_میدونم جای مناسبی برای حرف زدن نیست ولی خب مطلبی هست که میخام بهتون بگم
رو کردم بهش
+خواهش میکنم.... بفرمایید
با کمی من من کردن شروع کرد
130 لایک
#part_85
اول به عمو بعد به جونگکوک و بعدم به شوهر جیوو
و در اخر من تعارف کردن
وونا با شیطنت لب زد
_بفرمایید شکلات خانوم خانوما
پشت چشمی نازک کردمو شکلات از دیس برداشتم
قهوه نخوردم چون خوابمو از بین میبرد
همه دورهم جمع شده بودیم
عمو و شوهر جیوو و جونگکوک حسابی باهم خوی گرفته بودنو میگفتن میخندیدن
منو خاله و وونا و جیوو هم داشتیم با جسیکا صحبت میکردیم
_لیلی دخترم
+جانم عمو؟
_بهت تبریک میگم
همسر نمونه و فهمیده ای داری با اینکه جوونه و هنوز سنی نداره همه کارست...
چرا دروغ؟ خر ذوق شدم!
حالا چی باید در جواب بگم؟؟؟خدا خودت به دادم برس
لبخندی کج کوله ای زدم و خواستم چیزی بلغور کنم که جونگکوک جواب داد
_نظر لطفتونه عمو جان... باعث افتخارمه از نظرتون لیاقت داشتن لیلی رو دارم...
خوب که خودش جای من جواب داد
یکم صحبت کردیم و بالاخره خاله گفت
_خوب بهتره بریم واسه ناهار ساعت نزیک به یک و نیمه شده!
عمو سری تکون داد
ماهم به احترامش بلند شدیم و به سمت میز غذا خوری رفتیم
اصن اوف! همه چی بود!
اخ که آب دهنم راه افتاد
شروع کردیم
جونگکوک واسم غذا ریخت و گزاشت جلوم
کمی معذب شدم
ولی بازهم به این همه جنتلمن بودنش افتخار میکردم..
همه مشغول خوردن بودیمو حرفی بینمون رد بدل نمیشد
بعد از ده دقیقه شوهر جیوو بلند شد تشکری از خاله کردو رفت
جیوو هم جسیکا رو برد بخوابونه
فقط منو وونا، خاله و عمو و جونگکوک بودیم
عمو اهم اهمی کردو گفت
_میدونم جای مناسبی برای حرف زدن نیست ولی خب مطلبی هست که میخام بهتون بگم
رو کردم بهش
+خواهش میکنم.... بفرمایید
با کمی من من کردن شروع کرد
130 لایک
- ۱۷.۷k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط