Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_83
لقمرو دستش دادمو روی تخت نشستم و شروع کردم به خوردن لقمه خودم.
خبری از شیشه خورده های دیشب نبود
اینه هم نبود..
بعد از نیم ساعت توی اتاقش بودنو مسخره بازی دراوردن گفت
_خب خب الاناست که باید حرکت کنیم بدو برو اتاقت لباس بپوش
+باشه
سریع از اتاق زدم بیرون
سمت اتاقم رفتم
یه کراپ سفید یه کت صورتی جلو باز
و یه شلوار بگ مشکی رنگ همراه با یه کیف سفید رنگ اوردم و پوشیدم
پشت میز آرایشی نشستم
برای اینکه با لباسام ست کرده باشم یه رژ صورتی کمرنگ هم زدمو یکم ریمل و تمام!
اه اه خاک تو سرم! عطر؟
در کشوی میز آرایشی رو وا کردمو عطر خوش بویی دراوردمو زدم
با صدای جونگکوک افکارمو پشت گوش گذاشتمو رفتم
_لیلی... کجا موندی ساعت یک شد دختر!
+دارم میام دیگه دروغ نگو ساعت 11:50دیقس
_بدو برو تو ماشین
سریع کفشای سفیدمو پوشیدمو هردو باهم زدیم بیرون
وارد پارکینگ شدیم
بوی عطر هردومون توی ماشین مپیچید و بر خلاف تصورم ترکیب خوبی داشت!
استارتو زدو حرکت کردیم
اهنگ ملایمی پخش شد
سرمو روی شیشه گذاشتمو به بیرون خیره شدم
گاهی سنگینی نگاه جونگکوک رو احساس میکردم
بعد از حدود نیم ساعت اونم با سرعت زیاد رسیدیم
زنگ درو زدم
بطوری که انگار یکی جلوی آیفون منتظر بوده به یک ثانیه نکشید که جواب داد
_بله؟
جیوو خواهر وونت بود
+سلام عزیزم لیلی
و در باز شد
خندیدمو باهم وارد شدیم
بسته شیرینی دسته گلی که به انتخاب من بودو هم اوردیم
تا واحد و طبقشون یه نفس رفتیم
+هووفف
یه اسانسور هم نمیزنن..
زنگ درو زدم که به ثانیه نرسید وونا درو باز کرد
+سـلامممم
_سلام قلبمم
جونگکوک تای ابروشو بالا انداختو گفت
_یادت نره قلب منه
125 لایک
#part_83
لقمرو دستش دادمو روی تخت نشستم و شروع کردم به خوردن لقمه خودم.
خبری از شیشه خورده های دیشب نبود
اینه هم نبود..
بعد از نیم ساعت توی اتاقش بودنو مسخره بازی دراوردن گفت
_خب خب الاناست که باید حرکت کنیم بدو برو اتاقت لباس بپوش
+باشه
سریع از اتاق زدم بیرون
سمت اتاقم رفتم
یه کراپ سفید یه کت صورتی جلو باز
و یه شلوار بگ مشکی رنگ همراه با یه کیف سفید رنگ اوردم و پوشیدم
پشت میز آرایشی نشستم
برای اینکه با لباسام ست کرده باشم یه رژ صورتی کمرنگ هم زدمو یکم ریمل و تمام!
اه اه خاک تو سرم! عطر؟
در کشوی میز آرایشی رو وا کردمو عطر خوش بویی دراوردمو زدم
با صدای جونگکوک افکارمو پشت گوش گذاشتمو رفتم
_لیلی... کجا موندی ساعت یک شد دختر!
+دارم میام دیگه دروغ نگو ساعت 11:50دیقس
_بدو برو تو ماشین
سریع کفشای سفیدمو پوشیدمو هردو باهم زدیم بیرون
وارد پارکینگ شدیم
بوی عطر هردومون توی ماشین مپیچید و بر خلاف تصورم ترکیب خوبی داشت!
استارتو زدو حرکت کردیم
اهنگ ملایمی پخش شد
سرمو روی شیشه گذاشتمو به بیرون خیره شدم
گاهی سنگینی نگاه جونگکوک رو احساس میکردم
بعد از حدود نیم ساعت اونم با سرعت زیاد رسیدیم
زنگ درو زدم
بطوری که انگار یکی جلوی آیفون منتظر بوده به یک ثانیه نکشید که جواب داد
_بله؟
جیوو خواهر وونت بود
+سلام عزیزم لیلی
و در باز شد
خندیدمو باهم وارد شدیم
بسته شیرینی دسته گلی که به انتخاب من بودو هم اوردیم
تا واحد و طبقشون یه نفس رفتیم
+هووفف
یه اسانسور هم نمیزنن..
زنگ درو زدم که به ثانیه نرسید وونا درو باز کرد
+سـلامممم
_سلام قلبمم
جونگکوک تای ابروشو بالا انداختو گفت
_یادت نره قلب منه
125 لایک
- ۲۸.۷k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط