Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_86
_خب ازونجایی که تو تک دختر خانوادت بودی برای پدرت سخت بوده که ترو از دست بده
متاسفانه کسایی که از پدرت پول میخاستن با هیچ چیز جز تو معامله نکردن
پدرت از روی ناچار مجبور به این کار شد
یعنی چی؟ مگه از اول قرار نبود منو به خانواده جئون بدن؟
عمو ادامه داد
_بعد رفتنت چند باری بهش سر زدیم
ولی کلا تغییر کرده بود شده بود یه مُرده متحرک
روزانه یجا مینشستو زار میزدو دخترم دخترم میکرد
حدود یک ماه مسافرت بودیم بعد مسافرت بهش سری زدیم!
ولی دیگه تو اون خونه نبود وقتی امارشو دراوردیم فهمیدیم چند وقتی هست ازین خونه رفته
و جایی بزور کار پیدا کرده
ازونجایی که پدرت مدرک تحصیلی داشت توی شرکتی استخدام شد اونم با پارتی چون رئیس شرکت دوستش بود
الان داره سعی میکنه یه خونه نقلی کوچیک حداقل دو خوابه بسازه
خوشبختانه نصف بیشتر کارو انجام داده
داره در به در دنبال لیلی میگرده....
خواستم بدونین
به خودم اومدم
چشمام پر اشک بود ولی نمی ریخت!
به جونگکوک نگاهی کردم که به میز غذا زل زده بود
از نگاهش چیزی معلوم نبود!
خاله اهمی کرد تا ازین بحث فاصله بگیریم
_خب خب بفرمایید بخورین
به اجبار چند قاشق دیگه خوردیم و همگی سمت حال رفتیم
رفتیم توی پذیرایی و دوباره روی مبلا نشستیم؛
ایندفه با میوه پذیرایی کردن و خب مجبورا میوه برداشتم
جونگکوک کنارم نشست
اروم کنار گوشم پچ زد
_خوبی؟
+ خوبم چطور؟
چیزی نگفت و با دقت به صفحه تلویزیون چشم دوخت
شوهر جیوو رو کرد بهم
_لیلی خانوم درساتون چطور پیش میره واسه کنکور هم میخونین؟
بهش نگاه کردم
+بله سعی میکنم یکی دو ساعت تو خونه برای درسام وقت بزارم..... امیدوارم کافی باشه..... ولی خب من همیشه درسا خوب توی ذهنم میمونه
وونا گفت؛
_اره تا جایی که یادم میاد لیلی
همیشهِ درسو یبار میخوندو کامل از میفهمید
کامل برعکس من
من حداکثر 5بار درسو میخونم
جالب اینجاست بازم نمیره تو مخم
همه زدیم به حرفای غر مانند وونا خندیدیم
عمو خندیدو سری به عنوان تاسف تکون داد
_تو بزرگ نمیشی دخترم نه؟
_عه بابا... مگه همیشه خودت نمیگفتی میخام اکوری پکوری خودم بمونیو شیطون خودم!
الان میگی بزرگ شم؟
خاله لب پایینشو به دندون گرفتو برای وونا چشمو ابرو اومد(عادت مامانم)
130 لایک
#part_86
_خب ازونجایی که تو تک دختر خانوادت بودی برای پدرت سخت بوده که ترو از دست بده
متاسفانه کسایی که از پدرت پول میخاستن با هیچ چیز جز تو معامله نکردن
پدرت از روی ناچار مجبور به این کار شد
یعنی چی؟ مگه از اول قرار نبود منو به خانواده جئون بدن؟
عمو ادامه داد
_بعد رفتنت چند باری بهش سر زدیم
ولی کلا تغییر کرده بود شده بود یه مُرده متحرک
روزانه یجا مینشستو زار میزدو دخترم دخترم میکرد
حدود یک ماه مسافرت بودیم بعد مسافرت بهش سری زدیم!
ولی دیگه تو اون خونه نبود وقتی امارشو دراوردیم فهمیدیم چند وقتی هست ازین خونه رفته
و جایی بزور کار پیدا کرده
ازونجایی که پدرت مدرک تحصیلی داشت توی شرکتی استخدام شد اونم با پارتی چون رئیس شرکت دوستش بود
الان داره سعی میکنه یه خونه نقلی کوچیک حداقل دو خوابه بسازه
خوشبختانه نصف بیشتر کارو انجام داده
داره در به در دنبال لیلی میگرده....
خواستم بدونین
به خودم اومدم
چشمام پر اشک بود ولی نمی ریخت!
به جونگکوک نگاهی کردم که به میز غذا زل زده بود
از نگاهش چیزی معلوم نبود!
خاله اهمی کرد تا ازین بحث فاصله بگیریم
_خب خب بفرمایید بخورین
به اجبار چند قاشق دیگه خوردیم و همگی سمت حال رفتیم
رفتیم توی پذیرایی و دوباره روی مبلا نشستیم؛
ایندفه با میوه پذیرایی کردن و خب مجبورا میوه برداشتم
جونگکوک کنارم نشست
اروم کنار گوشم پچ زد
_خوبی؟
+ خوبم چطور؟
چیزی نگفت و با دقت به صفحه تلویزیون چشم دوخت
شوهر جیوو رو کرد بهم
_لیلی خانوم درساتون چطور پیش میره واسه کنکور هم میخونین؟
بهش نگاه کردم
+بله سعی میکنم یکی دو ساعت تو خونه برای درسام وقت بزارم..... امیدوارم کافی باشه..... ولی خب من همیشه درسا خوب توی ذهنم میمونه
وونا گفت؛
_اره تا جایی که یادم میاد لیلی
همیشهِ درسو یبار میخوندو کامل از میفهمید
کامل برعکس من
من حداکثر 5بار درسو میخونم
جالب اینجاست بازم نمیره تو مخم
همه زدیم به حرفای غر مانند وونا خندیدیم
عمو خندیدو سری به عنوان تاسف تکون داد
_تو بزرگ نمیشی دخترم نه؟
_عه بابا... مگه همیشه خودت نمیگفتی میخام اکوری پکوری خودم بمونیو شیطون خودم!
الان میگی بزرگ شم؟
خاله لب پایینشو به دندون گرفتو برای وونا چشمو ابرو اومد(عادت مامانم)
130 لایک
- ۲۰.۱k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط