Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_91


اگه میخواستم راستشو بگم داشتم خر ذوق میشدم! خیلی زیاد
دام میخواست ببنیم چقد تغییر کرده ولی با خونسردی پوزخندی زدم

_اون دیگه جایی توی وجود من نداره مهم نیست... حس خاصیم ندارم

کاملا یادم رفت ازش بپرسم که مگه از اول منو به خانواده خودتون نفروخته..

بالاخره صدای تلفن جونگکوک به صدا درومد:
_بله؟
*
_تنها هستن؟
*
_اوکیه بفرستش تو ممنون
*
گوشیو گذاشت سر جاش و خودش بلند شدو روی مبلی نشست
رو کرد بهم

_اگه دوست داری بمون اگه هم راحت نیستی میتونی بری

دلم میخاست با محیط اشنا شم پس گفتم

_نه میخام بمونم

سری تکون داد
همون لحظه...

صدای در اومد با بفرمایید جونگکوک
مرد قد بلند و خوش هیکلو خوشتیپی وارد شد
چهرش ترسناک بود
در کل قیافش خوب در عین حال ترسناک بود
جونگکوک بلند شدو باهاش دست داد و منم به رسم ادب بلند شدمو سلام سر سری دادم.

مردی که حالا فهمیده بودم اسمش
"جانگ سوبینه" هست لبخندی چندشی بهم زدو دستشو سمتم دراز کرد

_سلام من جانگ سوبینم و شما؟

مثل اس/کلا به دستش نگاه میکردم.
جونگکوک اهم اهمی کردو با اخم گفت

_همسرم هستن اقای جانگ! لطفا بشینید
_اوه بسلامتی پس شما لیلی هستی اره؟

پش/مام این اسم منو از کجا میدونست؟
لبخند زورکی زدمو گفتم

135 لایک
دیدگاه ها (۳)

#Gentlemans_husband#part_92_بله کیم لیلی هستم خوشبختمفامیلیم...

#Gentlemans_husband#part_93تینتی که همراه داشتم رو بیرون اور...

#Gentlemans_husband#part_90خندیدمو سرمو به نشانه تاسف تکون د...

#Gentlemans_husband#part_89_بیار تو شرکت بهش  گفتم داداش ازو...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_248_من...اجازه ندادم ا...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_247دختره پوزخندی زدو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط