Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_90


خندیدمو سرمو به نشانه تاسف تکون دادم
کنار جونگکوک رفت پوشه ی زرد رنگی دستش داد

_بفرما اینم فرم ها و شرایط شریکی.
_ممنون

جونگکوک با دقت به برگه ها چشم دوخت و یکی یکی خوند
قیافش حین کار کردن حسابی جدیو جذاب میشد

_پس چرا خودش نیومده؟ مگه نباید امضاء خودش پاش باشه ؟
_منشیتون به اقای جانگ زنگ زد گفت که تا نیم ساعت دیگه میاد
_حله پس میتونی بری
_اوکی

اینو گفتو سمت در پا تند کرد که با صدای جونگکوک ایستاد

_راستی یونگی... امروز خونه وونا بودیم

یونگی پر ذوق سر چرخوند سمتمون

_خــب
_هیچی خلاصه زیادی تعریفتو دادن گفتن پسر خوبی هستی
_واییی پدر زن و مادر زنم چه مهربوننن

خنده ای کردمو  گفتم

_یونگی اونا که ترو اصلا نمیشناسن چی چیو مهربونن! چه ساده و زود باوری

یونگی خندش محو شدو عو/ضیی نثار جونگکوک کردو رفت بیرون
با رفتنش هردو پقی زدیم زیر
خنده.
یکم توی سکوت سپری شد
ولی جونگکوک سکوت رو شکست

_لیلی

رو کردم بهش

_پدرت...
با یاداوری پدرم دوباره بغضی به گلوم چنگ انداخت ولی خودمو اروم جلوه دادم

_پدرم چی؟
_چه حسی داری اونو پیدا کردیو داره دنبالت میگرده؟

135 لایک
دیدگاه ها (۳)

#Gentlemans_husband#part_91اگه میخواستم راستشو بگم داشتم خر ...

#Gentlemans_husband#part_92_بله کیم لیلی هستم خوشبختمفامیلیم...

#Gentlemans_husband#part_89_بیار تو شرکت بهش  گفتم داداش ازو...

#Gentlemans_husband#part_88اهانی گفتمو تا رسیدن به شرکت چیزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط