Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_93
تینتی که همراه داشتم رو بیرون اوردم و برای اینکه صورتم بی روح نباشه زدم..
خواستم بیرون برم که با دیدن سوبین هینی کشیدم
+هیین! اقای جانگ! شما اینجا چیکار میکنین... نمیتونید یه اهمی اوهومی کنید؟
اینجا سرویس زنونس!
نوچ نچی کردو قدمی سمتم اومد
_ببخشید خانوم کوچولو حواسم نبود
خواستم برم که مچ دستمو گرفت رو بهش توپیدم
+چه غل..طی میکنی؟
بی حرف عمیق بهم زل زد.. انگار میخواست از چیزی مطمئن بشه
دستمو از دستش کشیدم و از سرویس زدم بیرون
عجب احمقه
بهتره یکم توی شرکت دور بزنم...
اروم از سریس فاصله گرفتمو سمت میز منشیی که حالا میدونم فامیلیش مارک عه رفتم
_اقای مارک میخام برم یه دوری توی شرکت بزنم اگه اقای جئون ازتون سوال کردن بهش بگین که رفتم
_باش چشم برین به سلامت
سری تکون دادمو رفتم...
سوار اسانسور شدم و طبقه هم کف رو زدم
بعد از چند مین اسانسور ایستادو پیاده شدم
اوفف اینجارو باش!
خیلی شلوغه پشــ...مام
با چشم همرو زیر نظر داشتم همه مشغول کاری بودن
اخ که چقد دوست داشتم منم از کارشون سر در بیارم
توی همین فکرا بودم که دستی روی شونم احساس کردم سمت دست برگشتم
دختر جوونی بود قد نخودی و چهره با نمکی داشت
با لبخند گفت
_سلام بفرمایید کاری داشتین خانوم؟
_سلام بله میخاستم یه دوری توی شرکت بزنم
_ به چه دلیل؟
برای اینکه دلیل قانع کننده ای نداتشم مجبور شدم بگم زن جونگکوک ام
_همسر اقای جئون هستم.... میخاستم ببینم شرکت همسرم چطوره!
چهرش لحظه ای رنگ بهت برداشت
زود خودشو جمع جور کردو با همون لبخند و جدیت گفت
_ خیلی خوشبختم.. عذر خواهی میکنم شمارو نشناختم... بنده مارک جولی هستم
_خواهش میکنم این چه حرفیه... منم خیلی خوشبختم
کیم لیلی هستم
باهم دیگه دست دادیم
_ببخشید جولی شما چه نسبتی با اقای مارک منشی اقای جئون دارین؟
_پدرم هستن
135 لایک
#part_93
تینتی که همراه داشتم رو بیرون اوردم و برای اینکه صورتم بی روح نباشه زدم..
خواستم بیرون برم که با دیدن سوبین هینی کشیدم
+هیین! اقای جانگ! شما اینجا چیکار میکنین... نمیتونید یه اهمی اوهومی کنید؟
اینجا سرویس زنونس!
نوچ نچی کردو قدمی سمتم اومد
_ببخشید خانوم کوچولو حواسم نبود
خواستم برم که مچ دستمو گرفت رو بهش توپیدم
+چه غل..طی میکنی؟
بی حرف عمیق بهم زل زد.. انگار میخواست از چیزی مطمئن بشه
دستمو از دستش کشیدم و از سرویس زدم بیرون
عجب احمقه
بهتره یکم توی شرکت دور بزنم...
اروم از سریس فاصله گرفتمو سمت میز منشیی که حالا میدونم فامیلیش مارک عه رفتم
_اقای مارک میخام برم یه دوری توی شرکت بزنم اگه اقای جئون ازتون سوال کردن بهش بگین که رفتم
_باش چشم برین به سلامت
سری تکون دادمو رفتم...
سوار اسانسور شدم و طبقه هم کف رو زدم
بعد از چند مین اسانسور ایستادو پیاده شدم
اوفف اینجارو باش!
خیلی شلوغه پشــ...مام
با چشم همرو زیر نظر داشتم همه مشغول کاری بودن
اخ که چقد دوست داشتم منم از کارشون سر در بیارم
توی همین فکرا بودم که دستی روی شونم احساس کردم سمت دست برگشتم
دختر جوونی بود قد نخودی و چهره با نمکی داشت
با لبخند گفت
_سلام بفرمایید کاری داشتین خانوم؟
_سلام بله میخاستم یه دوری توی شرکت بزنم
_ به چه دلیل؟
برای اینکه دلیل قانع کننده ای نداتشم مجبور شدم بگم زن جونگکوک ام
_همسر اقای جئون هستم.... میخاستم ببینم شرکت همسرم چطوره!
چهرش لحظه ای رنگ بهت برداشت
زود خودشو جمع جور کردو با همون لبخند و جدیت گفت
_ خیلی خوشبختم.. عذر خواهی میکنم شمارو نشناختم... بنده مارک جولی هستم
_خواهش میکنم این چه حرفیه... منم خیلی خوشبختم
کیم لیلی هستم
باهم دیگه دست دادیم
_ببخشید جولی شما چه نسبتی با اقای مارک منشی اقای جئون دارین؟
_پدرم هستن
135 لایک
- ۲۹.۷k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط