چند شاتی
" بازی شانس "
PART : 1
🔹از دید سون هی🔹
چند بار چشمامو باز و بسته کردم تا مطمئن شم دارم درست میبینم یا نه! وا! مگه میشه یه اکانت تازه تاسیس اینقد ویو بگیره؟!!! من فقط یه روزه این مطلبو منتشر کردم، چطور ممکنه تو این مدت بیشتر از هزار نفر خونده باشنش؟
با بلند شدن صدای گوشیم، بیخیال زل زدن به لپتاپم شدم و تماسو جواب دادم. تهیونگ بود.
تهیونگ: عشقم آمادهای؟
میدونستم منظورش چیهها، اما خودمو زدم به اون راه
سون هی: برای چی؟
تهیونگ: اذیت نکن
سون هی: نه واقعا برای چی؟
تهیونگ: برای اینکه درو باز کنی و بیای استقبالم
این اونی نبود که انتظارشو داشتم، برای همین همزمان با جیغ کشیدن جلوی دهنمو گرفتم
سون هی: واییییی خیلی سورپرایز شدم
صدای خندههاش تو گوشم پیچید، از جام بلند شدم و رفتم در اتاقمو باز کردم، اما نبود. غر زدم
🔹🔹🔹
سون هی: چرا سر کارم گذاشتی؟ اصلا خوشم نیومد
تهیونگ: عزیزم منظورم پشت در خونه بود نه اتاقت
آهان آرومی گفتم و رفتم استقبالش، بغلش برام باز بود، دور و برمو نگاه کردم
سون هی: عهههه، ممکنه کسی ببینه
بیاعتنا به حرفم چند قدم اومد جلو و بغلم کرد، چند بار زدم به شونهش
سون هی: بابام میبینهها
تو موهام نفس کشید
تهیونگ: بابات گفت تا نامزد نکنیم نمیتونم بیام اتاقت، حداقل اینجا بغلت کنم
بهسختی از بغلش اومدم بیرون
سون هی: خنگ خدا نمیذاره بیای اتاقم که نتونی بغلم کنی
بلند خندید
🔹️🔹️🔹️
ادامه دارد پرنسس
PART : 1
🔹از دید سون هی🔹
چند بار چشمامو باز و بسته کردم تا مطمئن شم دارم درست میبینم یا نه! وا! مگه میشه یه اکانت تازه تاسیس اینقد ویو بگیره؟!!! من فقط یه روزه این مطلبو منتشر کردم، چطور ممکنه تو این مدت بیشتر از هزار نفر خونده باشنش؟
با بلند شدن صدای گوشیم، بیخیال زل زدن به لپتاپم شدم و تماسو جواب دادم. تهیونگ بود.
تهیونگ: عشقم آمادهای؟
میدونستم منظورش چیهها، اما خودمو زدم به اون راه
سون هی: برای چی؟
تهیونگ: اذیت نکن
سون هی: نه واقعا برای چی؟
تهیونگ: برای اینکه درو باز کنی و بیای استقبالم
این اونی نبود که انتظارشو داشتم، برای همین همزمان با جیغ کشیدن جلوی دهنمو گرفتم
سون هی: واییییی خیلی سورپرایز شدم
صدای خندههاش تو گوشم پیچید، از جام بلند شدم و رفتم در اتاقمو باز کردم، اما نبود. غر زدم
🔹🔹🔹
سون هی: چرا سر کارم گذاشتی؟ اصلا خوشم نیومد
تهیونگ: عزیزم منظورم پشت در خونه بود نه اتاقت
آهان آرومی گفتم و رفتم استقبالش، بغلش برام باز بود، دور و برمو نگاه کردم
سون هی: عهههه، ممکنه کسی ببینه
بیاعتنا به حرفم چند قدم اومد جلو و بغلم کرد، چند بار زدم به شونهش
سون هی: بابام میبینهها
تو موهام نفس کشید
تهیونگ: بابات گفت تا نامزد نکنیم نمیتونم بیام اتاقت، حداقل اینجا بغلت کنم
بهسختی از بغلش اومدم بیرون
سون هی: خنگ خدا نمیذاره بیای اتاقم که نتونی بغلم کنی
بلند خندید
🔹️🔹️🔹️
ادامه دارد پرنسس
- ۱۷.۱k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط