چند شاتی
" بازی شانس "
PART : 2
تهیونگ: واقعا درک نمیکنم مشکل بابات چیه
نمیخواستم پشت بابامو خالی کنم، در هر صورت مسئولیت ایجاد صلح و تعادل بینشون من بودم
سون هی: تفاوت فرهنگه دیگه، اینقد گیر نده به بابام
چشماشو یکم ریز کرد
تهیونگ: خیله خب، ینی داخل هم نمیتونم بیام؟
سون هی: نوچ، مگه نباید حاضر شیم تا 2 ساعت دیگه؟
چپ چپ نگام کرد
تهیونگ: تو که تظاهر کردی نمیدونی منظورم از آماده شدن چیه!
لبامو غنچه کردم و به سقف خیره شدم
سون هی: خب... مچمو گرفتی
🔹🔹🔹
خم شد و از روی زمین یه جعبه نسبتا بزرگ برداشت. گرفت سمتم. همزمان با گرفتنش پرسیدم این چیه؟
تهیونگ: این لباس و کفشارو قبل از اینکه بیایم، با مامان برات خریدیم که امروز بپوشی
از خوشحالی تا چند لحظه نتونستم چیزی بگم یا واکنشی نشون بدم
سون هی: یعنی میگی...
تهیونگ: بله، اولین هدیه از طرف مادر شوهر
لبخند عمیقی زدم و جعبه رو محکم بغلم گرفتم، با چشم و ابرو به راهرو اشاره کردم
سون هی: مرسی، پس دیگه منو با هدیه مادر شوهرم تنها بذار. میخوام برم آماده شم
سرشو به طرفین تکون داد
تهیونگ: آدم فروش
با همون جعبهای که دستم بود خودمو رو پاهام دراز کردم و گونهشو بوسیدم
سون هی: حسود
لبخند نامحسوسی زد
تهیونگ: غروب میبینمت
سون هی: میبینمت عزیزم
ادامه دارد شاهزاده..
PART : 2
تهیونگ: واقعا درک نمیکنم مشکل بابات چیه
نمیخواستم پشت بابامو خالی کنم، در هر صورت مسئولیت ایجاد صلح و تعادل بینشون من بودم
سون هی: تفاوت فرهنگه دیگه، اینقد گیر نده به بابام
چشماشو یکم ریز کرد
تهیونگ: خیله خب، ینی داخل هم نمیتونم بیام؟
سون هی: نوچ، مگه نباید حاضر شیم تا 2 ساعت دیگه؟
چپ چپ نگام کرد
تهیونگ: تو که تظاهر کردی نمیدونی منظورم از آماده شدن چیه!
لبامو غنچه کردم و به سقف خیره شدم
سون هی: خب... مچمو گرفتی
🔹🔹🔹
خم شد و از روی زمین یه جعبه نسبتا بزرگ برداشت. گرفت سمتم. همزمان با گرفتنش پرسیدم این چیه؟
تهیونگ: این لباس و کفشارو قبل از اینکه بیایم، با مامان برات خریدیم که امروز بپوشی
از خوشحالی تا چند لحظه نتونستم چیزی بگم یا واکنشی نشون بدم
سون هی: یعنی میگی...
تهیونگ: بله، اولین هدیه از طرف مادر شوهر
لبخند عمیقی زدم و جعبه رو محکم بغلم گرفتم، با چشم و ابرو به راهرو اشاره کردم
سون هی: مرسی، پس دیگه منو با هدیه مادر شوهرم تنها بذار. میخوام برم آماده شم
سرشو به طرفین تکون داد
تهیونگ: آدم فروش
با همون جعبهای که دستم بود خودمو رو پاهام دراز کردم و گونهشو بوسیدم
سون هی: حسود
لبخند نامحسوسی زد
تهیونگ: غروب میبینمت
سون هی: میبینمت عزیزم
ادامه دارد شاهزاده..
- ۱۶.۲k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط