چند شاتی

" بازی شانس "
PART : ۳
🔹از دید تهیونگ🔹
بعد از آماده شدن یه نگاه سرسری تو آینه به خودم انداختم و رفتم تو فکر. این کت و شلوار زیادی رسمی نیست برای مراسم امروز؟ باباش فک نکنه چون جوابمو میدونم اینطوری تیپ زدم؟ آخه خیلی‌ام ساده برم که از اونور بوم میفتم. خب... یه استایل نیمه‌رسمی چطوره؟ مثلا بدون کت، اما با پیراهن رسمی؟ خندیدم. این که باز شد استایل همیشگیم.
🔹🔹🔹
مامان: آماده شدی؟
تهیونگ: مامان مطمئنی باید کت‌شلوار بپوشم؟ زیادی رسمی نیست؟
با اخم به گردنم اشاره کرد
مامان: کراوات میبینی که به این تیپ میگی رسمی؟
تهیونگ: میدونم، اما بازم حس میکنم خیلی زیاده‌رویه
اومد جلو و 2 تا از دکمه‌های پیراهنمو باز کرد، چون تا آخر همه رو بسته بودم. یکم نفس کشیدن برام راحت‌تر شد
مامان: خفه نکنی خودتو
تهیونگ: مامان دستت درد نکنه. فک کنم مشکلم دکمه‌ها بود
خندید
🔹🔹🔹
مامان: بهت حق میدم، هول کردی حواست نیست
تهیونگ: آره خب، توام تجربه‌ش کردی یه زمانی
مامان: من نه، اصلا استرس نداشتم روز خواستگاریم
تهیونگ: چرا؟
مامان: میدونی که من و بابات ازدواج تجاری داشتیم، برای همین خیلی نتیجه خواستگاری برام مهم نبود
تهیونگ: میفهمم
مامان: آره، برای همینم وقتی از سون هی برام گفتی، برای اولین بار تو کل زندگیت باهات مخالفت نکردم
خندیدم

ادامه دارد عروسکم
حمایت؟!

✿▪︎_▪︎✿
دیدگاه ها (۵)

چند شاتی.." بازی شانس "

نویسنده هستم بآنو..مآیل به حمآیت پرنسس..؟!

چند شاتی

چند شاتی

پارت ششم:داستان از دیدگاه تهیونگ: ساکش رو بست ، زیپ سوییشرتش...

فیک شاهزاده من

چند شاتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط