چند شاتی
" دخترِ من "
part 19 ( پایانی )
اوهوم آرومی گفتم
ادامه داد: آره خلاصه... تو خط قرمز داشتی و بهشون پایبند بودی. روز اولی که بهم گفتی تا شیش ماه رابطه جنسی نمیخوای، فکر نمیکردم بتونی طاقت بیاری. زمانی که با دوستام رفتیم بیرون، انتظار نداشتم که اونطوری بین خودت و اونا فاصله بندازی. تو اصلا دنبال جلب توجه هیچ کدومشون نبودی و در آخر.... وقتی ازت فاصله گرفتم و به ظاهر جدا شدیم، برای در آوردن لج من، با هیچ پسری رو هم نریختی و راستش این چیزی بود که صبر کردم تا با چشمای خودم ببینم
اینقد به نظرم مظلوم و آسیبپذیر اومد که چشماشو بوسیدم: پس دلیل آخرت این بود؟
سرشو تکون داد: آره... میخواستم ببینم چقد وفاداری، چقد صبوری، چقد واقعی هستی! من واقعا نیاز داشتم که اینارو در موردت باور کنم و دقیقا بعد از اون بود که تصمیم گرفتم باهات بیام
با لبخند دوباره چشماشو بوسیدم و موهاشو ناز کردم: ولی اون سه ماه خیلی اذیت شدم
دستاشو مالکانه رو کمر و پشتم کشید: همشو جبران میکنم
لبخند زدم و چیزی نگفتم که قفسه سینمو بوسید: خب پس الان همه چی ردیفه؟
سرمو تکون دادم: اوهوم؛ همه چی شفاف و اوکیه
محکم بغلم کرد و تو گلوم نفس کشید: خیلی دوستت دارم داسام
آروم سرشو بوسیدم: منم دوست دارم عشقم
رو گردنم زمزمه کرد: بهم اعتماد داری؟
اوهوم آرومی گفتم و منم پرسیدم: تو چی؟ بهم اعتماد داری؟
گردنمو مارک کرد: بهاندازه خودم
سرمو به شونهش تکیه دادم: پس بریم که زندگی جدیدی رو شروع کنیم
پشتمو نوازش کرد: زندگی جدید با چالشهای جدید
یه لحظه استرس گرفتم: اما این بار باید قوی باشیم
حرفمو تکمیل کرد: و تو عصبانیت تصمیم نگیریم
زمزمه کردم: قول میدم همه تلاشمو برای رابطهمون بکنم
موهامو ناز کرد: منم قول میدم زندگیم
با آرامش لبخند زدم و یه لحظه خاطرات هشت ماه گذشتمون رو مرور کردم
نمیتونم ادعا کنم که هیجانانگیز بودن؛ اما واقعا ارزشمند بودن مگه نه؟ اینقدری که از من یه دختر واقعبینتر ساختن و از جونگکوک یه مردِ قویتر
پایان 🗣🗣🗣
این چند شاتی هم تموم شد...
نظرت راجبش چیه دارلینگ؟
part 19 ( پایانی )
اوهوم آرومی گفتم
ادامه داد: آره خلاصه... تو خط قرمز داشتی و بهشون پایبند بودی. روز اولی که بهم گفتی تا شیش ماه رابطه جنسی نمیخوای، فکر نمیکردم بتونی طاقت بیاری. زمانی که با دوستام رفتیم بیرون، انتظار نداشتم که اونطوری بین خودت و اونا فاصله بندازی. تو اصلا دنبال جلب توجه هیچ کدومشون نبودی و در آخر.... وقتی ازت فاصله گرفتم و به ظاهر جدا شدیم، برای در آوردن لج من، با هیچ پسری رو هم نریختی و راستش این چیزی بود که صبر کردم تا با چشمای خودم ببینم
اینقد به نظرم مظلوم و آسیبپذیر اومد که چشماشو بوسیدم: پس دلیل آخرت این بود؟
سرشو تکون داد: آره... میخواستم ببینم چقد وفاداری، چقد صبوری، چقد واقعی هستی! من واقعا نیاز داشتم که اینارو در موردت باور کنم و دقیقا بعد از اون بود که تصمیم گرفتم باهات بیام
با لبخند دوباره چشماشو بوسیدم و موهاشو ناز کردم: ولی اون سه ماه خیلی اذیت شدم
دستاشو مالکانه رو کمر و پشتم کشید: همشو جبران میکنم
لبخند زدم و چیزی نگفتم که قفسه سینمو بوسید: خب پس الان همه چی ردیفه؟
سرمو تکون دادم: اوهوم؛ همه چی شفاف و اوکیه
محکم بغلم کرد و تو گلوم نفس کشید: خیلی دوستت دارم داسام
آروم سرشو بوسیدم: منم دوست دارم عشقم
رو گردنم زمزمه کرد: بهم اعتماد داری؟
اوهوم آرومی گفتم و منم پرسیدم: تو چی؟ بهم اعتماد داری؟
گردنمو مارک کرد: بهاندازه خودم
سرمو به شونهش تکیه دادم: پس بریم که زندگی جدیدی رو شروع کنیم
پشتمو نوازش کرد: زندگی جدید با چالشهای جدید
یه لحظه استرس گرفتم: اما این بار باید قوی باشیم
حرفمو تکمیل کرد: و تو عصبانیت تصمیم نگیریم
زمزمه کردم: قول میدم همه تلاشمو برای رابطهمون بکنم
موهامو ناز کرد: منم قول میدم زندگیم
با آرامش لبخند زدم و یه لحظه خاطرات هشت ماه گذشتمون رو مرور کردم
نمیتونم ادعا کنم که هیجانانگیز بودن؛ اما واقعا ارزشمند بودن مگه نه؟ اینقدری که از من یه دختر واقعبینتر ساختن و از جونگکوک یه مردِ قویتر
پایان 🗣🗣🗣
این چند شاتی هم تموم شد...
نظرت راجبش چیه دارلینگ؟
- ۱۷.۴k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط