Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_59
_نکن عــ/وضی نکن!
_چطوری اقای رئیس
_این چه شوخیه لـ/اشی؟
قهقهه ای سر دادو لب زد
_هیچی بابا داشتم باهات شوخی میکردم.
از اینا گذشته بیا برگه هارو امضاء کن که اگه نکردی اقای جانگ میاد تو گوش منه بدبخت غر غر میکنه
_ بیارشون ولی جانگ گو/ه خورده بخواد غر بزنه مگه منو نمیشناسه؟
_ رئیس جون کیه که ترو نشناسه؟
تو جئون جونگکوک هستی
از لحن با مزه صداش خندم گرفت.
_کم مزه بپرون اون برگه هارو بیار تا امضاء کنم یونگی
_باش باش الان میارم
ازم دور شدو سمت کمده های داخل اتاقم رفت.
«لیلی»
حدود 4ساعت از رفتن جونگکوک میگذره
در طول این چند ساعت فقط درحال درس خوندن بودم.
تصمیم گرفتم به مادر جونگکوک زنگی بزنم و حالشو بپرسم.
از اونجایی که فقط چند بار باهاش همکلام شده بودم ولی میدونستم که زن مهربونیه و مثل این مادر شوهرای حسود نیست.
گوشی رو برداشتم و شمارش رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
_سلام مادر
+ سلام خاله
_ خوبی قشنگم چه عجب یادی ازین مادر شوهر پیرت کردی
+شما خوبی خاله جان خیلی ببخشید ک من دیر به دیر بهتون زنگ میزنم
_خوبم عزیزم نه این چه حرفیه دختر دارم باهات شوخی میکنم.. حتما درگیر زندگیتی عزیزم جونگکوک شبا بهم زنگ میزنه و بهم میگه که درگیر درسو زندگیتی
+اره خاله جان یکم درسا رو سرم تلنبار شدن
کنکورم نزدیکه هیچیم توی این مدت نخوندم
_درسته میفهمم.. ذهنتو متمرکز درست کن مادر.
ولی.. ولی یچیزی!
+چشم حتما.. جانم؟
_ من معذب میشم بهم بگی خاله حس میکنم باهات خیلی غریبم.. خلاصه بگم! با مادر راحت ترم.
چشمامو با درد بستم
وای که من چقد احمقم.
+نه این چه حرفیه واقعا ببخشید که باعث سوتفاهم شدم همچین منظوری نداشتم مادر!
_این چه حرفیه!
دروغ چرا؟ وقتی میگی انرژی میگیرم.
خودم دختر نداشتم پس امیدوارم بتونیم مثل یه مادر دختر خوب باهم کنار بیایم.
+حتما چرا که نه
۱۰۵ لایک
#part_59
_نکن عــ/وضی نکن!
_چطوری اقای رئیس
_این چه شوخیه لـ/اشی؟
قهقهه ای سر دادو لب زد
_هیچی بابا داشتم باهات شوخی میکردم.
از اینا گذشته بیا برگه هارو امضاء کن که اگه نکردی اقای جانگ میاد تو گوش منه بدبخت غر غر میکنه
_ بیارشون ولی جانگ گو/ه خورده بخواد غر بزنه مگه منو نمیشناسه؟
_ رئیس جون کیه که ترو نشناسه؟
تو جئون جونگکوک هستی
از لحن با مزه صداش خندم گرفت.
_کم مزه بپرون اون برگه هارو بیار تا امضاء کنم یونگی
_باش باش الان میارم
ازم دور شدو سمت کمده های داخل اتاقم رفت.
«لیلی»
حدود 4ساعت از رفتن جونگکوک میگذره
در طول این چند ساعت فقط درحال درس خوندن بودم.
تصمیم گرفتم به مادر جونگکوک زنگی بزنم و حالشو بپرسم.
از اونجایی که فقط چند بار باهاش همکلام شده بودم ولی میدونستم که زن مهربونیه و مثل این مادر شوهرای حسود نیست.
گوشی رو برداشتم و شمارش رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
_سلام مادر
+ سلام خاله
_ خوبی قشنگم چه عجب یادی ازین مادر شوهر پیرت کردی
+شما خوبی خاله جان خیلی ببخشید ک من دیر به دیر بهتون زنگ میزنم
_خوبم عزیزم نه این چه حرفیه دختر دارم باهات شوخی میکنم.. حتما درگیر زندگیتی عزیزم جونگکوک شبا بهم زنگ میزنه و بهم میگه که درگیر درسو زندگیتی
+اره خاله جان یکم درسا رو سرم تلنبار شدن
کنکورم نزدیکه هیچیم توی این مدت نخوندم
_درسته میفهمم.. ذهنتو متمرکز درست کن مادر.
ولی.. ولی یچیزی!
+چشم حتما.. جانم؟
_ من معذب میشم بهم بگی خاله حس میکنم باهات خیلی غریبم.. خلاصه بگم! با مادر راحت ترم.
چشمامو با درد بستم
وای که من چقد احمقم.
+نه این چه حرفیه واقعا ببخشید که باعث سوتفاهم شدم همچین منظوری نداشتم مادر!
_این چه حرفیه!
دروغ چرا؟ وقتی میگی انرژی میگیرم.
خودم دختر نداشتم پس امیدوارم بتونیم مثل یه مادر دختر خوب باهم کنار بیایم.
+حتما چرا که نه
۱۰۵ لایک
- ۲۰.۱k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط