Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_57
_ همینطوره لیلی تا بعد یسری کار دارم.
+باشه باشه خدافظ
گوشیو قطع کردم و رفتم که اسم جونگکوک رو سیو کنم
(𝐌i𝐨 𝐂𝐮𝐜𝐜𝐈𝐨𝐋o)= سیوش کردم
(به معنی توله من)
بعد از کلی حرف زدن با وونا و کمی هم درس خوندن دونفره.. بالاخره اقایون اومدن
به استقبالشون رفتیم بعد از سلام و یکم مزه پروندن و خوردن یکم شربت خنک
یونگی لب زد:
_خب دیگه داداش ما دیگه بریم
جونگکوک_کجا برین تازه اول شبه؟
لیلی_راست میگه چه عجلیه بمونین حالا
یونگی_یکم عجله دارم باید برم دیگه
وونا_اره منم دیگه برم لیلی
جونگکوک چشمکی بهم زد
منظورشو گرفتم
+اها خب چه حرفیه بگین میخوایم بریم به عشق حالمون برسیم
ما که غریبه نیستیم یونگی و وونا
هر چهارتا زدیم زیر خنده.
بعد از خداحافظی با یونگی و وونا به سمت اشپزخونه به را افتادم
جونگکوک برام پیتزا گرفته بودـ
هردو نشستیم و تا ته خوردیمش
بعدشم رفتیم توی پذیرایی و روی مبل نشستیم
+جونگکوک
_بله
+میدونستی الان 3ماهه که باهم ازدواج کردیم؟
_شوخی میکنی اره؟
+نبابا شوخیم کجا بود امروز حساب کردیم
_منو باش فکر کردم10روز گذشته
+منم همین فکرو میکردم! خیلی زود گذشت نه؟
_اوهوم
خمیازه ای کشیدم
+خیلی خوابم میاد من میرم بخوابم فردا میری شرکت؟
_ اوهوم خیلیم طول میکشه
+باشه پس من برم بخوابم
_شب خوش
_بیا باهم بریم
با تردید سری تکون دادم
هرکدوم به سمت اتاق خودمون به راه افتادیم.....
«جونگکوک»
امروز روز کسل کننده ای بود بی اندازه خسته بودم...
پیراهنم رو از تنم کندم خودمو روی تخت انداختم.....ّ
گوشیمو چنگ زدمو به صفحه چتم با یونگی رفتم
هنوز پیاممو سین نزده بود
حتما درحال عشق کردنه
زیر لب چند فحـ..ش بهش دادم
به گالریم نگاهی انداختم چیز خاصی نداشتم. بیشتر کاری بودن
ولی از خودم زیاد عکس داشتم .
گوشیو خاموش کردمو چشمامو بستم که خیلی زود خـ..مار شدمو خوابیدم
105 لایک
#part_57
_ همینطوره لیلی تا بعد یسری کار دارم.
+باشه باشه خدافظ
گوشیو قطع کردم و رفتم که اسم جونگکوک رو سیو کنم
(𝐌i𝐨 𝐂𝐮𝐜𝐜𝐈𝐨𝐋o)= سیوش کردم
(به معنی توله من)
بعد از کلی حرف زدن با وونا و کمی هم درس خوندن دونفره.. بالاخره اقایون اومدن
به استقبالشون رفتیم بعد از سلام و یکم مزه پروندن و خوردن یکم شربت خنک
یونگی لب زد:
_خب دیگه داداش ما دیگه بریم
جونگکوک_کجا برین تازه اول شبه؟
لیلی_راست میگه چه عجلیه بمونین حالا
یونگی_یکم عجله دارم باید برم دیگه
وونا_اره منم دیگه برم لیلی
جونگکوک چشمکی بهم زد
منظورشو گرفتم
+اها خب چه حرفیه بگین میخوایم بریم به عشق حالمون برسیم
ما که غریبه نیستیم یونگی و وونا
هر چهارتا زدیم زیر خنده.
بعد از خداحافظی با یونگی و وونا به سمت اشپزخونه به را افتادم
جونگکوک برام پیتزا گرفته بودـ
هردو نشستیم و تا ته خوردیمش
بعدشم رفتیم توی پذیرایی و روی مبل نشستیم
+جونگکوک
_بله
+میدونستی الان 3ماهه که باهم ازدواج کردیم؟
_شوخی میکنی اره؟
+نبابا شوخیم کجا بود امروز حساب کردیم
_منو باش فکر کردم10روز گذشته
+منم همین فکرو میکردم! خیلی زود گذشت نه؟
_اوهوم
خمیازه ای کشیدم
+خیلی خوابم میاد من میرم بخوابم فردا میری شرکت؟
_ اوهوم خیلیم طول میکشه
+باشه پس من برم بخوابم
_شب خوش
_بیا باهم بریم
با تردید سری تکون دادم
هرکدوم به سمت اتاق خودمون به راه افتادیم.....
«جونگکوک»
امروز روز کسل کننده ای بود بی اندازه خسته بودم...
پیراهنم رو از تنم کندم خودمو روی تخت انداختم.....ّ
گوشیمو چنگ زدمو به صفحه چتم با یونگی رفتم
هنوز پیاممو سین نزده بود
حتما درحال عشق کردنه
زیر لب چند فحـ..ش بهش دادم
به گالریم نگاهی انداختم چیز خاصی نداشتم. بیشتر کاری بودن
ولی از خودم زیاد عکس داشتم .
گوشیو خاموش کردمو چشمامو بستم که خیلی زود خـ..مار شدمو خوابیدم
105 لایک
- ۲۱.۹k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط