Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_61
ساعت 1 بود و باید زودی اماده میشدم
یه کراپ طوسی رنگ و کت کوتاه پوشیدم
همراه یه شلوار مشکی... حسابی بهم میومدن
موهامو دم اسبی بستم.
و شروع کردم به ارایش کردن
رژم پرنگ بود ولی ارایشم زیاد غلیظ نبود
کیفم و برداشتم و از خونه زدم بیرون.
نگاهی به ساعت انداختم یکو پنجاه دقیقه رو نشون میداد
زودی یه تاکسی گرفتم که بعد از 5دیقه اومد.
باز خوبه گفته بودم دو اونجام! تازه دارم راه میفتم
تا خونه وونا نیم ساعت راه بود البته اگه ترافیک نباشه!
از شانس بدم ترافیک بود ولی خوشبختانه بعد از 8 دقیقه تموم شد
کنار اپارتمانی که وونا اینا توش بودن ماشین توقف کرد پول رو حساب کردمو از ماشین بیرون اومدم
نگاهی به ساعت انداختم که ساعتـ 2:48 رو نشون میداد
وونا حتما منو میکشت قرار بود 2 اونجا باشم!
سریع زنگو زدم که صدایی از پشت ایفن اومد.
خوشحال بودم که زنگ اشتباهی نزدم.
+وونا درو وا کن منم
_ بیا بالا بادمجون
صداش حرصی بود.. اینو قشنگ متوجه شدم
با خنده لبمو گاز گرفتم و
پله هارو یکی دوتا طی کردم
طبقه سوم بودن
حسابی خسته شده بودم به محظ رسیدن نفسی تازه کردم
در باز بود وارد شدم
اول وونا رو بغـ.ل کردم و سپس چشم دوختم به مادر وونا
چشماش بارون اشک داشت
به سمتش رفتم بغـلش کردم
کلی بو//سه روی گو/نم کاشت
نگاهی به پدر وونا کردم که اغوششو برام باز کرده بود
به سمتش رفتم و بغ//لش کردم
بو//سه ای روی موهام کاشت
واقعا حسی که به بابای وونا داشتم کمتر از یه پدر نبود همیشه با محبت باهام رفتار میکرد
چشم دوختم یه خواهر بزرگتر وونا که
28سالش بود و ازدواج کرده بود.
یه دختر شیرین هم داشت
به اغو//شم کشیدو ماچ/م کرد بعد از کلی
سوال جوابی ک ازم کردن اجازه دادن بریم توی اتاق وونا
شروع کردم و ارایشم و تمدید کردم
وونا اماده بود و داشت کیفشو انتخاب میکرد
بعد از تمومی کارا....
از خاله و عمو خداحافظی کردیم؛
داشتیم جلوی در کفشامونو میپوشیدیم که
جیوو(خواهر وونا) با دوتا لیوان اب اومد کنارمون،
از جام بلند شدمو لیوان ابی برداشتم و سر کشیدم
از شدت خنکیش اخیشی زمزمه کردم
اوونا هم لیوان دیگه ای برداشتو سر کشید.
و بعد جیوو رو بغـل کردو از اپارتمان خارج شدیم.
(چند ساعت بعد)
ساعت 5 و نیم بودو ما تازه به سالن رسیده بودیم.
چون دختره باهام اشنا بود بدون نوبت وارد شدیم
هرچند جز ما کسی توی نوبت نبود!
بعد از کلی سلام و احوال پرسی شروع به کار کرد
110 لایک
#part_61
ساعت 1 بود و باید زودی اماده میشدم
یه کراپ طوسی رنگ و کت کوتاه پوشیدم
همراه یه شلوار مشکی... حسابی بهم میومدن
موهامو دم اسبی بستم.
و شروع کردم به ارایش کردن
رژم پرنگ بود ولی ارایشم زیاد غلیظ نبود
کیفم و برداشتم و از خونه زدم بیرون.
نگاهی به ساعت انداختم یکو پنجاه دقیقه رو نشون میداد
زودی یه تاکسی گرفتم که بعد از 5دیقه اومد.
باز خوبه گفته بودم دو اونجام! تازه دارم راه میفتم
تا خونه وونا نیم ساعت راه بود البته اگه ترافیک نباشه!
از شانس بدم ترافیک بود ولی خوشبختانه بعد از 8 دقیقه تموم شد
کنار اپارتمانی که وونا اینا توش بودن ماشین توقف کرد پول رو حساب کردمو از ماشین بیرون اومدم
نگاهی به ساعت انداختم که ساعتـ 2:48 رو نشون میداد
وونا حتما منو میکشت قرار بود 2 اونجا باشم!
سریع زنگو زدم که صدایی از پشت ایفن اومد.
خوشحال بودم که زنگ اشتباهی نزدم.
+وونا درو وا کن منم
_ بیا بالا بادمجون
صداش حرصی بود.. اینو قشنگ متوجه شدم
با خنده لبمو گاز گرفتم و
پله هارو یکی دوتا طی کردم
طبقه سوم بودن
حسابی خسته شده بودم به محظ رسیدن نفسی تازه کردم
در باز بود وارد شدم
اول وونا رو بغـ.ل کردم و سپس چشم دوختم به مادر وونا
چشماش بارون اشک داشت
به سمتش رفتم بغـلش کردم
کلی بو//سه روی گو/نم کاشت
نگاهی به پدر وونا کردم که اغوششو برام باز کرده بود
به سمتش رفتم و بغ//لش کردم
بو//سه ای روی موهام کاشت
واقعا حسی که به بابای وونا داشتم کمتر از یه پدر نبود همیشه با محبت باهام رفتار میکرد
چشم دوختم یه خواهر بزرگتر وونا که
28سالش بود و ازدواج کرده بود.
یه دختر شیرین هم داشت
به اغو//شم کشیدو ماچ/م کرد بعد از کلی
سوال جوابی ک ازم کردن اجازه دادن بریم توی اتاق وونا
شروع کردم و ارایشم و تمدید کردم
وونا اماده بود و داشت کیفشو انتخاب میکرد
بعد از تمومی کارا....
از خاله و عمو خداحافظی کردیم؛
داشتیم جلوی در کفشامونو میپوشیدیم که
جیوو(خواهر وونا) با دوتا لیوان اب اومد کنارمون،
از جام بلند شدمو لیوان ابی برداشتم و سر کشیدم
از شدت خنکیش اخیشی زمزمه کردم
اوونا هم لیوان دیگه ای برداشتو سر کشید.
و بعد جیوو رو بغـل کردو از اپارتمان خارج شدیم.
(چند ساعت بعد)
ساعت 5 و نیم بودو ما تازه به سالن رسیده بودیم.
چون دختره باهام اشنا بود بدون نوبت وارد شدیم
هرچند جز ما کسی توی نوبت نبود!
بعد از کلی سلام و احوال پرسی شروع به کار کرد
110 لایک
- ۱۸.۵k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط