Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_58



با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم.
خستگی از تنم نرفته بود
ولی به ناچار از تختم پایین اومده و به سمت دستشویی رفتم.
دست صورتمو شستمو مسواک زدم.
به سمت کمدم رفتم.
درسته رئیس شرکت بودم ولی به هیچ عنوان علاقه ای به کت شلوار نداشتم
پیراهن جذب سیاه رنگی به تن کردم
عضـلاتم بشدت زیرش خود نمایی میکردند.
پالتوی طوسی رنگی بیرون اوردم
و پوشیدم دستی به موهام کشیدم و با زدن عطر همیشگیم از اتاق خارج شدم
قبل از پایین رفتن از پله ها تصمیم گرفتم که سری به لیلی بزنم
به سمت اتاقش رفتم.
با این فکر که خوابه بدون در زدن وارد شدم
ولی بر خلاف تصورم در حال بستن موهای زیبا و صافو خوش رنگش بود

_سلام صبح بخیر
+سلام صبح توهم بخیر
_من میرم پایین تا تو بیای..
+برو میام

بی حرف اتاق رو ترک کردم و به سمت اشپزخانه حرکت کردم
با دیدن خاله پشت میز نشستم
طولی نکشید که قامت کوچولوی لیلی رو دیدم
به طرف خاله رفت و اروم بغلش کرد.
خالرو یه روز ندیده اینجوری دلبری میکنه من چی اگه منم نبینه اینکارو میکنه؟
یعنی بغلم میکنه؟
صندلی رو به روییم نشست..
شروع به خوردن کردیم بعد از صبحانه
به سمت کیف کاری رفتم و بعد برداشتنش
با یه خداحافظی کوتاه سوار ماشین شدم و از پارکینگ زدم بیرون
حدود نیم ساعت تا شرکت راه بود
بالاخره رسیدم
با اسانسور به سمت طبقه دوم رفتم
با دیدن چهره خوش روی مشاورم انرژیِ مثبتی بهم دست داد.
بعد از سلام و صبح بخیر گفتن وارد اتاق شدم.
به محض وارد شدنم لحظه ای قلبم وایساد
با چهره ای عجقو وجق روبه‌رو شدم!!!
این چی چیه چقدم ترسناکه!؟
بعد از چند مین که دو هزاریم جا افتاد
متوجه شدم بله!! این یونگی عه
با فهمیدن این موضوع سریع کیفم  
رو روی صندلی انداخته و به سمتش حمله ور شدم
قهقهه هایی که میزد حرصم رو بیشتر کرده بود.
چند لگت بهش زدم و مشت ارومی هم به سرش
بعد از چند دقیقه که دست از اخ واخ کردن برداشت به سمتم حرکت کرد
ماسکه ترسناکی که روی صورتش بود رو برداشتو با چهره ی خندانش روبرو شدم
وقتی نزدیک تر شد
گارد گرفتم
با دیدن حالتم خنده ای سر داد و به سمتم اومد دستش رو دور گر//دنم حلقه کرد و موهامو در هم ریخت

۱۰۵ لایک
دیدگاه ها (۵)

#Gentlemans_husband#part_59_نکن عــ/وضی نکن! _چطوری اقای رئی...

#Gentlemans_husband#part_60بعد کمی صحبتو خش بش کردنگوشیو قطع...

#Gentlemans_husband#part_57_ همینطوره لیلی تا بعد یسری کار د...

#Gentlemans_husband#part_56اول حرف وونا باور نکردم ولی وقتی ...

#why_himpart:82,صبح شده بود دیشب از فکر اینکه چطوری بخوام دا...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟑𝟐کوک:تا وقتی که من نگم از جات نباید بلند بشی.آ...

پارت ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط