#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_231
تکونی نخورد،
دوباره هلش دادم
ولی دریغ از کوچک ترین حرکت.
درست شنیدم؟ دوسم دارم؟
نه امکان نداره!
حتما اشتباهی شنیدم.. چرا باید بهم علاقه مند بشه؟
ذهنم درگیر این موضوع بود و یادم رفت پنجره رو ببندم.
بالاخره بعد از نیم ساعت فکر کردن به این موضوع و این دست اون دست کردن خوابیدم.
صبح از نیمچه نوری که از همون پنجره باز میومد بیدار شدم
خسته از تخت پایین اومدم
جونگکوک رو ندیدم ولی صدای شر شر آب همچیو نشون میداد.
بیخیالی زمزمه کردم
وارد دستشویی شدم
بعد تخلیه کامل مسواک زدم
موهام شلخته دورم ریخته شده بودن
صورتمو شستم و زدم بیرون
بلافاصله سمت آیینه رفتم، شونه رو برداشتم.
اول موهامو شونه کردم، بعد دم اسبی بستم.. ولی بعد پشیمون شدم و گوجه ای بستمشون.
چنتا موی سوسکی که همیشه جلوی صورتم بودنو بیرون اوردم
با یاداوری دیشب دوباره گونه هام سرخ و سفید شد
سرم رو تکون دادم.
سمت کمد لباسام رفتم
همینکه شلوارو بالا کشیدم جونگکوک از حموم زد بیرونو تک خنده ای کرد
_کاش زودتر میومدم
از حرفش خندم گرفت ولی قورتش دادم
بی ادب!
+بی ادب صبح بخیرت کو؟!
تای ابروشو بالا انداخت به حالت مسخره ای صداشو کلفت کرد و بهم احترام گذاشت
_صبح شما بخیر خانوم جوان
+همچنین صبح شماهم بخیر
هردو باهم خندیدیم
تازه به جونگکوک دقت بیشتری کردم
با یه حوله دور کمـ رش وسط اتاق ایستاده بود
خودمو جمع کردم و بدون هیچ حرفی از اتاق زدم بیرون
پله هارو پایین رفتم.
اولین چیزی که دیدم مادر جون بود که یه جعبه بزرگ توی دستش بود و داشت سمت پله ها میومد..
سریع سمتش رفتم
+سلااام به بهترین مادر شوهر دنیا
با دیدم لبخند گرم همیشگیش رو زد..
210 لایک
#Season_two
#part_231
تکونی نخورد،
دوباره هلش دادم
ولی دریغ از کوچک ترین حرکت.
درست شنیدم؟ دوسم دارم؟
نه امکان نداره!
حتما اشتباهی شنیدم.. چرا باید بهم علاقه مند بشه؟
ذهنم درگیر این موضوع بود و یادم رفت پنجره رو ببندم.
بالاخره بعد از نیم ساعت فکر کردن به این موضوع و این دست اون دست کردن خوابیدم.
صبح از نیمچه نوری که از همون پنجره باز میومد بیدار شدم
خسته از تخت پایین اومدم
جونگکوک رو ندیدم ولی صدای شر شر آب همچیو نشون میداد.
بیخیالی زمزمه کردم
وارد دستشویی شدم
بعد تخلیه کامل مسواک زدم
موهام شلخته دورم ریخته شده بودن
صورتمو شستم و زدم بیرون
بلافاصله سمت آیینه رفتم، شونه رو برداشتم.
اول موهامو شونه کردم، بعد دم اسبی بستم.. ولی بعد پشیمون شدم و گوجه ای بستمشون.
چنتا موی سوسکی که همیشه جلوی صورتم بودنو بیرون اوردم
با یاداوری دیشب دوباره گونه هام سرخ و سفید شد
سرم رو تکون دادم.
سمت کمد لباسام رفتم
همینکه شلوارو بالا کشیدم جونگکوک از حموم زد بیرونو تک خنده ای کرد
_کاش زودتر میومدم
از حرفش خندم گرفت ولی قورتش دادم
بی ادب!
+بی ادب صبح بخیرت کو؟!
تای ابروشو بالا انداخت به حالت مسخره ای صداشو کلفت کرد و بهم احترام گذاشت
_صبح شما بخیر خانوم جوان
+همچنین صبح شماهم بخیر
هردو باهم خندیدیم
تازه به جونگکوک دقت بیشتری کردم
با یه حوله دور کمـ رش وسط اتاق ایستاده بود
خودمو جمع کردم و بدون هیچ حرفی از اتاق زدم بیرون
پله هارو پایین رفتم.
اولین چیزی که دیدم مادر جون بود که یه جعبه بزرگ توی دستش بود و داشت سمت پله ها میومد..
سریع سمتش رفتم
+سلااام به بهترین مادر شوهر دنیا
با دیدم لبخند گرم همیشگیش رو زد..
210 لایک
- ۱۸.۰k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط