#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_250
+بلند شید، بلند شید بریم توی اشپزخونه
نامجون سوتی کشیدو گفت
_داداش خودمی بیا بو.ست کنم
از کجا میدونستی هو س کردم؟
+بنظرم هو س کتـ..ک هم کردی نه؟
صاف ایستاد
_نه!!
اینبار لیلی مداخله کرد
_بسه دیگه بیاین بریم از گرسنگی ضعف کردم
وارد اشپزخونه شدیم و
هرکدوم پیتزای خودشو خوردو رفت
نامجون زودتر از هردوی ما رفتو لیلی هم زودتر از من تموم کرد
رو بهش گفتم
+برو بالا تا لباس عوض کنی منم یه زنگی میزنمو میام
_باشه پس میوفته گر..دن خودت جمع کردن اینا
+باشه برو
سری تکون دادو بدو بدو ازم دور شد
فسقلی!
اخرین تیکه پیتزام رو هم خوردم و کارتوناشون رو انداختم توی سطل زباله
از اولم قصدم از اینکه لیلی زودتر از من بره بالا زنگ زدن نبود!
تنها میخواستم حین عوض کردن لباساش اذیتش کنم:|
دکمه اول و دوم پیرهنم رو باز کردم، راهی اتاقمون شدم
پله هارو طی کردم تا که رسیدم به در اتاق
بدون در زدن درو باز کردم و صحنه ای که باهاش مواجه شدم هر مرد واقعی رو از پا در میاورد.
لیلی همراه با یه شلوار راهتی که خیلیم عادی بود
یه نیم تـ نه چا ک دار که قسمتی از سی**نش رو به نمایشم گذاشته بود دیدم
چشمام داشت جای جای تـ نش رو از نظر میگذروند که لیلی جیغی کشید
سریع سمتش رفتم و دهنشو گرفتم
+هییس چته همرو بیدار کردی
دستمو گاز گرفتو باعث شد کنار بیارمش
+ تو واقعا هاری!!!
_چشماتو درویش کن.. نگا نگا چطوری بهم زل زده کثافت
چشمکی زدم
+راحتم! میخوام از دیدنت لذ..ت ببرم سفید برفی!
از شدت عصبانیت پره های بینیش هی باز بسته میشدو من تنها در این بین نگران دماغم بودم!!
الان میزنه ناکارم میکنه
از اینا گذشته
توی طول این چند ماه و دیگه نزدیک یکسال بودن باهاش بزور خودمو کنترل کرده بودم بهش دست نزنم.
شوخیه مگه؟ واقعا سخته
همسر قانونیت کنارت باشه ولی تو اجازه دست زدن بهش رو نداشته باشی!!
هرچند این غیر عادیه
چون از نظر من هر رابـ بطه نیاز به عشق دو طرفه داره
ولی بین ما که چیزی نبود، بود؟
صدایی از درونم بهم گفت
"_امشبو شـ.ل کنو لذ.ت ببر
منم گفتم
+باش ممنون
_ولی حواست باشه زیاده روی نکنی
+باش داداش سعی میکنم"
خب خب...
220 لایک
#season_Third
#part_250
+بلند شید، بلند شید بریم توی اشپزخونه
نامجون سوتی کشیدو گفت
_داداش خودمی بیا بو.ست کنم
از کجا میدونستی هو س کردم؟
+بنظرم هو س کتـ..ک هم کردی نه؟
صاف ایستاد
_نه!!
اینبار لیلی مداخله کرد
_بسه دیگه بیاین بریم از گرسنگی ضعف کردم
وارد اشپزخونه شدیم و
هرکدوم پیتزای خودشو خوردو رفت
نامجون زودتر از هردوی ما رفتو لیلی هم زودتر از من تموم کرد
رو بهش گفتم
+برو بالا تا لباس عوض کنی منم یه زنگی میزنمو میام
_باشه پس میوفته گر..دن خودت جمع کردن اینا
+باشه برو
سری تکون دادو بدو بدو ازم دور شد
فسقلی!
اخرین تیکه پیتزام رو هم خوردم و کارتوناشون رو انداختم توی سطل زباله
از اولم قصدم از اینکه لیلی زودتر از من بره بالا زنگ زدن نبود!
تنها میخواستم حین عوض کردن لباساش اذیتش کنم:|
دکمه اول و دوم پیرهنم رو باز کردم، راهی اتاقمون شدم
پله هارو طی کردم تا که رسیدم به در اتاق
بدون در زدن درو باز کردم و صحنه ای که باهاش مواجه شدم هر مرد واقعی رو از پا در میاورد.
لیلی همراه با یه شلوار راهتی که خیلیم عادی بود
یه نیم تـ نه چا ک دار که قسمتی از سی**نش رو به نمایشم گذاشته بود دیدم
چشمام داشت جای جای تـ نش رو از نظر میگذروند که لیلی جیغی کشید
سریع سمتش رفتم و دهنشو گرفتم
+هییس چته همرو بیدار کردی
دستمو گاز گرفتو باعث شد کنار بیارمش
+ تو واقعا هاری!!!
_چشماتو درویش کن.. نگا نگا چطوری بهم زل زده کثافت
چشمکی زدم
+راحتم! میخوام از دیدنت لذ..ت ببرم سفید برفی!
از شدت عصبانیت پره های بینیش هی باز بسته میشدو من تنها در این بین نگران دماغم بودم!!
الان میزنه ناکارم میکنه
از اینا گذشته
توی طول این چند ماه و دیگه نزدیک یکسال بودن باهاش بزور خودمو کنترل کرده بودم بهش دست نزنم.
شوخیه مگه؟ واقعا سخته
همسر قانونیت کنارت باشه ولی تو اجازه دست زدن بهش رو نداشته باشی!!
هرچند این غیر عادیه
چون از نظر من هر رابـ بطه نیاز به عشق دو طرفه داره
ولی بین ما که چیزی نبود، بود؟
صدایی از درونم بهم گفت
"_امشبو شـ.ل کنو لذ.ت ببر
منم گفتم
+باش ممنون
_ولی حواست باشه زیاده روی نکنی
+باش داداش سعی میکنم"
خب خب...
220 لایک
- ۵۲.۸k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط