𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟖

چت گروهی چند لحظه ساکت شد. سه‌نقطه‌ی آبی جلوی اسم کوک ظاهر شد، ولی هی قطع می‌شد، دوباره میومد.
انگار داشت فکر می‌کرد چه‌جوری بزنه تو خال.

بالاخره نوشت:
– «خب… مینا. جرأت یا حقیقت؟»

مینا: «وای دوباره من؟ 😭 چرا ول نمی‌کنی؟»
ات: «عهههه بگیر حالتو 🤭»
مینا: «باشه… جرأت.»

کوک یه ایموجی 😏 فرستاد.
– «جرأت داری بگی کِی بیشتر از همه تو گروه ذهنمو درگیر می‌کنی؟»

مینا نفسش برید. گوشی توی دستش لرزید. سریع تایپ کرد:
– «عهههه این دیگه چه سوالیه؟!»
کوک: «بازی همینه. جواب یا جرأتت بی‌جرأته.»

ات: «وااای سوالو ببین 😳🔥 اینا دیگه دارن رسمی می‌کنن بازی رو.»

مینا چند ثانیه فقط خیره شد به صفحه. انگشتاش یخ کرده بودن. بالاخره با دستای لرزون تایپ کرد:
– «… وقتی باهات کل‌کل می‌کنم. وقتی دعوامون می‌شه.»

ات: «😳😳😳»
کوک یه استیکر قلب سیاه و لبخند شیطونی فرستاد.
– «همینو می‌خواستم بشنوم.»

مینا بالش رو محکم‌تر فشار داد.
– «لعنتی… 😶»

بازی داشت کم‌کم تبدیل می‌شد به چیزی خیلی بیشتر از یه بازی ساده.
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟗ات که سکوت رو دید، سریع ریخ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎ات هنوز داشت به ویس کوک می...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟕مینا چند لحظه سکوت کرد. نگا...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟔بعد از جواب کوک، گروه منفجر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط