𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟕

مینا چند لحظه سکوت کرد. نگاهش بین اسم ات و کوک می‌چرخید. لبخند شیطونی نشست روی لبش.

مینا: «خب… من انتخاب می‌کنم… ات! جرأت یا حقیقت؟»
ات: «😳 من؟! اه چرا من؟»
مینا: «چون همیشه تو سر به سر من می‌ذاری. الان وقتشه.»
ات: «خب باشه… حقیقت.»

مینا دستاشو محکم به هم فشار داد. یه نفس عمیق کشید و تایپ کرد:
– «راستشو بگو. آخرین باری که تحریک شدی کی بود؟»

ات: «😳😳😳 اووووووف! وااای میناااا چرا اینو پرسیدی؟!»
کوک: «😂😂😂 آخ جون! بالاخره یکی گیر داد بهش.»
مینا: «عهههه خب بگو دیگه. بازیه 😏»

ات چند دقیقه غیب شد. هیچ پیامی نداد.
مینا: «عهههه چرا جواب نمی‌دی؟»
کوک: «این الان داره عرق می‌ریزه اون‌ور 😂»

بعد از چند دقیقه، ات بالاخره نوشت:
– «… دیشب. وقتی شما دوتا اون استیکر لعنتی رو فرستادین 😭»

مینا گوشی رو پرت کرد روی تخت. گونه‌هاش سرخ شد.
– «عهههه 😳 جدی؟!»
کوک: «هه! می‌دونستم. این دوتا هیچی ازم پنهون نمی‌کنن.»

ات: «نهههه! به خدا من جدی نبودم. داشتم شوخی می‌کردم 😭😭»
مینا: «دیر گفتیا… الان دیگه همه‌چی لو رفت 🤭»

کوک یه ایموجی 🔥 فرستاد و نوشت:
– «خب… حالا نوبت منه که انتقام بگیرم.»
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟖چت گروهی چند لحظه ساکت شد. ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟗ات که سکوت رو دید، سریع ریخ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟔بعد از جواب کوک، گروه منفجر...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟓چت گروهی هنوز تازه بود. ولی...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟖مینا دیگه کم‌کم داشت عصبی می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط