𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎

ات هنوز داشت به ویس کوک می‌خندید که یه‌هو پیام اومد:

کوک: «خب حالا نوبت منه… ات. جرأت یا حقیقت؟»
ات: «عهههه 😳 چرا من؟! … باشه، جرأت.»
مینا: «ای وای 😭 این یکی خطرناکه.»

کوک یه ایموجی 😏 فرستاد.
– «جرأت داری بهم بگی… وقتی استیکرای تحریک‌کننده می‌فرستی، واقعاً منظورت اینه یا فقط اذیتم می‌کنی؟»

ات توی تخت نشست. دستاش یخ کرده بود.
– «عهههه 😳😳 کوک این دیگه چه سوالیه؟!»
مینا: «😂😂 می‌دونستم می‌زنه اینو می‌پرسه.»

ات: «خب… راستشو بگم… نصفش اذیت کردنه. نصفشم… نمی‌دونم. شاید واقعاً می‌خواستم ببینم واکنشت چیه.»

کوک: «هه… همون کافی بود.»

چت دوباره پر شد از ایموجی‌های 😶😳🔥
مینا گوشی رو پرت کرد کنار و با خودش گفت:
«اینا دارن دیگه شورشو درمیارن… ولی چرا دلم داره تند می‌زنه؟»
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟏کوک بعد از جواب ات، انگار ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟐هنوز ویس مینا توی چت بود.ا...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟗ات که سکوت رو دید، سریع ریخ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟖چت گروهی چند لحظه ساکت شد. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط