Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_109
_سلام عروس زیبا
لبخندی که حس میکنم بیشتر شبیه پوخند بود روی لبم نقش بست..
جونگکوک سمتش رفت
_سلام پدر
پدر جونگکوک سمت جونگکوک رفتو اروم به
اغوشش کشید
_سلام پسر خوش اومدی
جونگکوک اروم دستشو بو..سید
بعد از سلام احوال پرسی فراوان همه روی مبل نشستیم
جو خانوادگیشون گرم بود.
تاحالا هیچ پدر پسری ندیده بودم که اینطور به همدیگه شباهت داشته باشن!
طرز صحبت طرز نشستن و قدو چشما و ابرو همینطور هیکل.. کلا همه چیزشون مثل هم بود!!
چند ساعتی از خوردن شام میگذشت.
دیگه کاملا خسته و کوفته شده بودم.. برای خودمم سوال بود اینهمه خستگی از کجا اومده؟
درسته باهام درست مثل یه عروس واقعی رفتار میکردن.. ولی باز نمیتونستم قلبم رو باهاشون صاف کنم!
حداقل نه تا وقتی که بفهمم قضیه از چه قراره، و ببینم بابا منو روی قمار با چه کسی باخته!
با عقل جور در نمیاد.. پدر جونگکوک و قمار؟ قطعا نه.
رو کردم به همه و با لحن ارومی گفتم
_عذر میخام اگه مشکلی نیست من برم استراحت کنم..
مادر جونگکوک بلند شدو گفت
_نه دخترم برو به استراحت کن، الان میگم سلیت اتاقتو نشونت بده
باشه ای گفتم
بعد از چند دقیقهکه سلین یعنی همون دختری که درو باز کرده بود اومد، همراهش سمت طبقه بالا رفتیم.
داخل خونه تم مشکی طلایی بودو حسابی قشنگ و سلطنتی بود..
سمت در سفید رنگی رفتیم
سلین چشمکی زدو گفت
150 لایک
#part_109
_سلام عروس زیبا
لبخندی که حس میکنم بیشتر شبیه پوخند بود روی لبم نقش بست..
جونگکوک سمتش رفت
_سلام پدر
پدر جونگکوک سمت جونگکوک رفتو اروم به
اغوشش کشید
_سلام پسر خوش اومدی
جونگکوک اروم دستشو بو..سید
بعد از سلام احوال پرسی فراوان همه روی مبل نشستیم
جو خانوادگیشون گرم بود.
تاحالا هیچ پدر پسری ندیده بودم که اینطور به همدیگه شباهت داشته باشن!
طرز صحبت طرز نشستن و قدو چشما و ابرو همینطور هیکل.. کلا همه چیزشون مثل هم بود!!
چند ساعتی از خوردن شام میگذشت.
دیگه کاملا خسته و کوفته شده بودم.. برای خودمم سوال بود اینهمه خستگی از کجا اومده؟
درسته باهام درست مثل یه عروس واقعی رفتار میکردن.. ولی باز نمیتونستم قلبم رو باهاشون صاف کنم!
حداقل نه تا وقتی که بفهمم قضیه از چه قراره، و ببینم بابا منو روی قمار با چه کسی باخته!
با عقل جور در نمیاد.. پدر جونگکوک و قمار؟ قطعا نه.
رو کردم به همه و با لحن ارومی گفتم
_عذر میخام اگه مشکلی نیست من برم استراحت کنم..
مادر جونگکوک بلند شدو گفت
_نه دخترم برو به استراحت کن، الان میگم سلیت اتاقتو نشونت بده
باشه ای گفتم
بعد از چند دقیقهکه سلین یعنی همون دختری که درو باز کرده بود اومد، همراهش سمت طبقه بالا رفتیم.
داخل خونه تم مشکی طلایی بودو حسابی قشنگ و سلطنتی بود..
سمت در سفید رنگی رفتیم
سلین چشمکی زدو گفت
150 لایک
- ۲۰.۳k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط