Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_107


توی فکر بودم و داشتم فکر میکردم قراره کیا بیان به این مهمونی..
ولی به جایی نرسیدم بنابرین تصمیم گرفتم از جونگکوک بپرسم!

_جونگکوک میشه بگی کیا قراره بیان توی این مهمونی؟

نگاه گذرایی بهم انداخت و گفت..

_خانواده پدری و مادریم .. همراه بچهاشون.
همینطور بزرگ ترین عمم! اون از همه‌ی عمه هام بزرگ تره و تو فامیل همه بهش احترام میزارن.. یه جور جذبه خاصی داره
اگه باهاش اشنا شدی حواست باشه احترامش رو داشته باشی
_اوه اوه عمه بزرگ..

سری تکون داد.
اهنگ ملایمی گذاشتو توی سکوت رانندیگیشو کرد
به دستیش که روی فرمون بود چشم دوختم
رگای انگشتای کشیده و جذایش میون سفیدی دستش معلوم بودن
این مرد زیادی خوب بود.
بعد از 50 دقیقه رانندگی بالاخره به عمارت بزرگی رسیدیم.
ظاهر خونه محشر بود.
حسابی قشنگ بودو گلهای پیچک از در آویزون بودن.
وایب خوبی داشت.
جونگکوک چندتا بوق زد که دختر تقریبا میان سالی اومدو درو باز کرد.
ماشینو داخل بردو پارک کرد.
اروم در ماشین رو باز کردم
حس عجیبی همراه استرس شدیدی داشتم
مردی چهارشونه و هیکلی سمتمون اومد
با جونگکوک دست دادو بغلش کرد
و به منم سلام کوتاهی داد.

جونگکوک رو بهش گفت

_لوکا میشه چمدونارو بیاری ؟
_چشم اقا....شما بفرمایید

همراه جونگکوک وارد خونه شدیم.
با یاداوری دست گلی که برای عرض ادب گرفته بودم ایستادم.

150 لایک
دیدگاه ها (۴)

#Gentlemans_husband#part_108_جونگکوک برم شیرینیا همراه دست گ...

#Gentlemans_husband#part_109_سلام عروس زیبالبخندی که حس میکن...

#Gentlemans_husband#part_106_بله؟ _سلام جونگکوک گرسنمه.. میت...

#Gentlemans_husband#part_105_نهه منظورم صبحونته_مگه من گفتم ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_270+مادر جون!! صدای خن...

# رز _ سیاه PART _ 37 هاتسوکی: چیشد تارا... چرا یهو غیبت زد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط