#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_160


+الان خوبی؟
_خوبم نگران نباش
+وقتی تو اون وضعیت دیدمت یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه...

ادامه حرفمو با نفس عمیقی از طرف خودم قطع کردم

+هیچی ولش کن.. یکم بخواب تا سرمت تموم شه

لبخند محوی زد و سری تکون داد

حدود ده دقیقه ای گذشت
سرم کامل تموم نشده بود ولی لیلی حوصله موندن نداشت
همون پرستار اومد و سِرمو بیرون کشید
همراه لیلی سمت دارو خانه ای که سمت چپ کلینیک بود رفتیمو دارو هارو گرفتیم
بعد سمت ماشین رفتیم
در سمت لیلی رو باز کردم بشینه و خودمم پشت فرمون نشستم
هنوز زیاد نگذشته بود که داشتم رانندگی میکردم
لیلی پرسید:

_امشب جشنه؟

بدون اینکه نگاش کنم جواب دادم

+بله
_پس.. پس میشه منو ببری لباس بخرم؟
+ هیچ لباس نداری برای امشب؟
_چرا دارم مناسب این مهمونی نیست.. خب دوست دارم شیک باشن
+دیرمون میشه ولی چشم
_اگه بهم غر نزنی زود میخرم

ناچار سری تکون دادم و مسیرو سمت نزدیک ترین پاساژ عوض کردم
بعد پنج دقیقه رسیدیم و پیاده شدیم
شونه به شونه وارد شدیم (البته شونش تا ارنجم بود)
لباسارو نگاه میکردو ذوق عجیبی توی نگاهش بود
محو نگاهش بودم که انگار سنگینی نگاهمو حس کردو روشو برگردوند

_چیزی شده!؟
+ها... نه

تک خنده ای کرد

180 لایک
دیدگاه ها (۱۱)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_161_بیا بریم توی این مغا...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_162اومدو توی ماشین نشستا...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_159به محظ اینکه رسیدیمپی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_158_سرده!سریع روی تخت خو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_189دیدم اوکیه و دوباره ن...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_217بعد از چند دقیقه سرعت...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_173تهیونگ سری تکون دادو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط