Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_6
_اثرات بی عرضهگیت، چطوره!؟
منظورش پیچ خوردگی پام بود!
+بتوچه؟
_ نرو رو اعصابم میگم پات چطوره درست جواب بده همیشه اینطور اروم نیستم! تضمین نمیکنم رفتارم همینطور متانت امیز باشه.
زد تو خال! این مرد قطعا یه روانی دو قطبیه، اصلا معلوم نیست فازش چیه و دائم درحال تغییر حالته.
نفس عمیقی کشیدمو جواب دادم:
+به لطف بعضیا دیشب از شدت د..رد بزور خوابیدم ولی الان بهتره
البته یکما
چیزی نگفتو تنها به تکون دادن سرش اکتفا کرد
متوجه نشدم، یعنی الان نگرانم شده بود!؟
به فکر خودم پوزخندی زدم.
کمی بعد ماشین از حرکت ایستاد
_پیاده شو
+اینجا کجاست!؟
_حرف نزنو پیاده شو
با دهن کجی اداشو دراوردم
از ماشین پیاده شدم
به سمت راستم خیره شدم یه باغ و یه کافه خیلی خفن روبه روم بود ولی کلی پله باید طی میکردیم..
«ویو جونگکوک»
ماشینو قفل کردم و به سمت اون دخترهی فسقلی به راه افتادم.
_به چی زل زدی
مثل همیشه با سلیطه گریش جواب داد
+باید بهت جواب بدم؟
برای چندمین بار پوفی کشیدم..
_باید بدی ولی وقت بحث باهاتو ندارم راه بیوفت
داشتم پله هارو سریع بالا میرفتم؛
به لیلی توجهی نداشتم
صدای اعتراض امیزش به گوشم خورد..
+د لعـ..ـنتی یکم اروم تر من که نمیتونم به تندی تو حرکت کنم!
و به کفشای پاشنه بلندش اشاره کرد.
_این به من مربوط نیست
+چرا اینقدر سنگ دلی خسته شدم بابا
_بیا زر نزن..
+دارم میام مگه کوری!
چرا دروغ؟
دلم براش سوخت چند پله ای که جلوش بودم برگشتم و باهم راه افتادیم
این مسخره ترین کاریه که من میتونستم توی طول عمرم انجام بدم!
باید برمیداشتم به خواسته مادرم دختری که ازش متنفرمو ببرم رستوران؟ مسخرست.
هیچ وقت کارای مادرمو درک نمیکنم
مجبور کردنم برای ازدواج با این احمق بس نبود الانم میگه اگه نبریش بیرون نه من نه تو!
به بالای پله ها که رسیدیم حس کردم دستشویی دارم.. الان!؟
تو این موقیعت؟
به سمت لیلی برگشتم
_از اینجا جم نخور... بمون الان میام
+کجا به سلامتی؟
_گفتم که الان میام همینجا بمون
+خیلیه خوب نکشیمون حالا!
خندمو قورت دادم و رومو ازش گرفتم
بی نمک..
30 لایک
#part_6
_اثرات بی عرضهگیت، چطوره!؟
منظورش پیچ خوردگی پام بود!
+بتوچه؟
_ نرو رو اعصابم میگم پات چطوره درست جواب بده همیشه اینطور اروم نیستم! تضمین نمیکنم رفتارم همینطور متانت امیز باشه.
زد تو خال! این مرد قطعا یه روانی دو قطبیه، اصلا معلوم نیست فازش چیه و دائم درحال تغییر حالته.
نفس عمیقی کشیدمو جواب دادم:
+به لطف بعضیا دیشب از شدت د..رد بزور خوابیدم ولی الان بهتره
البته یکما
چیزی نگفتو تنها به تکون دادن سرش اکتفا کرد
متوجه نشدم، یعنی الان نگرانم شده بود!؟
به فکر خودم پوزخندی زدم.
کمی بعد ماشین از حرکت ایستاد
_پیاده شو
+اینجا کجاست!؟
_حرف نزنو پیاده شو
با دهن کجی اداشو دراوردم
از ماشین پیاده شدم
به سمت راستم خیره شدم یه باغ و یه کافه خیلی خفن روبه روم بود ولی کلی پله باید طی میکردیم..
«ویو جونگکوک»
ماشینو قفل کردم و به سمت اون دخترهی فسقلی به راه افتادم.
_به چی زل زدی
مثل همیشه با سلیطه گریش جواب داد
+باید بهت جواب بدم؟
برای چندمین بار پوفی کشیدم..
_باید بدی ولی وقت بحث باهاتو ندارم راه بیوفت
داشتم پله هارو سریع بالا میرفتم؛
به لیلی توجهی نداشتم
صدای اعتراض امیزش به گوشم خورد..
+د لعـ..ـنتی یکم اروم تر من که نمیتونم به تندی تو حرکت کنم!
و به کفشای پاشنه بلندش اشاره کرد.
_این به من مربوط نیست
+چرا اینقدر سنگ دلی خسته شدم بابا
_بیا زر نزن..
+دارم میام مگه کوری!
چرا دروغ؟
دلم براش سوخت چند پله ای که جلوش بودم برگشتم و باهم راه افتادیم
این مسخره ترین کاریه که من میتونستم توی طول عمرم انجام بدم!
باید برمیداشتم به خواسته مادرم دختری که ازش متنفرمو ببرم رستوران؟ مسخرست.
هیچ وقت کارای مادرمو درک نمیکنم
مجبور کردنم برای ازدواج با این احمق بس نبود الانم میگه اگه نبریش بیرون نه من نه تو!
به بالای پله ها که رسیدیم حس کردم دستشویی دارم.. الان!؟
تو این موقیعت؟
به سمت لیلی برگشتم
_از اینجا جم نخور... بمون الان میام
+کجا به سلامتی؟
_گفتم که الان میام همینجا بمون
+خیلیه خوب نکشیمون حالا!
خندمو قورت دادم و رومو ازش گرفتم
بی نمک..
30 لایک
- ۱۵.۶k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط