Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_4


شروع کردیم یه خوردن صبحانه..
البته چ صبحانه ای؟
به زور از گلوم پایین رفت؛ واقعا حالم خوب نبود!
بعد از خوردن از خاله لونا تشکر کردم؛
به سمت پلها به راه افتادم ولی با صدای جونگکوک سرجام ایستادم.

_  باید بریم جایی
خب؟ کجا؟
_برو اماده شو میفهمی
تا نگی، هیجا باهات نمیام.
_ببین بچه نرو رو مخم..

پوزخندی زدم

_نمیام!

دستش رو محکم کوبید روی میز و ریز سمتم برگشت

_لیلی

تحدید امیز صدام کرد!
این یعنی گو.ه نخور و برو اماده شو
چیز دیگه ای نگفتم به سمت اتاقم رفتم.
بر خلاف میل باطنیم..
در کمدو باز کردم؛
ست سفیدی پوشیدم
یه شلوار دمپا کرمی، با یه تونیک کوتاه خوشگل؛
بد.نم نسبتاً پر بود و به شدت بهم میومدن.

با برداشتن کیفم، سمت پایین پله ها رفتم.
کمی منتظر موندم تا که بیاد.
بعد چند لحظه قامت جذاب و تو دل بوروی
جونگکوک رو بالای پله ها دیدم
یه ست سیاه پوشیده بود.
یه هودی و...
درحال انداحتن ساعتش روی مچش بود.

بدون اینکه بهم نگا کنه گفت:

_ بریم

لحظه ای سر بالا انداخت و به لباسم خیره شد..
لب زد

_صبر کن این چه لباسیه!؟ ت..نگ تر نداشتی!؟

متوجه کنایش شدم، لب زدم

چشه خیلیم خوبه..
_یعنی چی خوبه؟ کل بدنت ریخته بیرون
برو عوضش کن پارکینگ منتظرم

40 لایک
دیدگاه ها (۱۲)

#Gentlemans_husband#part_5نه به رفتارای عجیبش نه به غیرتی شد...

#Gentlemans_husband#part_6_اثرات بی عرضه‌گیت، چطوره!؟ منظورش...

#Gentlemans_husband#part_3صبح با صدای خاله لونا از خواب پرید...

#Gentlemans_husband#part_2ادامه دادم+درسته بابای پول پرستم م...

پارت ۲۵ فیک دور اما آشنا

#Gentlemans_husband#Season_two#part_197با حس خیلی خوبی از خو...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_270+مادر جون!! صدای خن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط