Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_9
به سمت کافه ای به راه افتادیم؛
بعد از کلی چیزی که سفارش دادیم شروع کردیم به خوردن.
داشتم قهوه ام رو میخورم که جونگکوک گفت:
_میگم
+چته؟
_ مثل ادم نمیتونی جواب بدی؟
+ تو که بدتری!
اخماش توی هم رفت؛
_ببین بچه اینقد برا من بل بل زبونی نکن..
بهش اجازه ندادم ادامه بده
+که چی ها؟؟ که چی؟
_دارم برات بزا بریم خونه حالیت میکنم!
+هیچ گـ/وهی نمیخوری
_میبینیم
اصلا هم ازش نمیترسیدم.
( داشتم از ترس حرفاش خودمو خیـ.. س میکردم)
خسته و کلافه به سمت کمد رفتم یه نیم تـ. نه مشکی و یه شلوارک تا زاتو هام پوشیدم.
روی تخت خودمو ولو کردم.
خوابم میومد ولی دوست داشتم کمی مطالعه کنم.
به سمت میزم رفتم کتابو باز کردم
چراغ مطالعه رو روشن کردم
شروع کردم به خوندن
نمیدونم چند ساعت گذشت و چطور خوابم برد، ولی
با حس تو هوا معلق بودن چشمام رو باز کردم
مقابل چشمام سـ.یـ*نه بر.جسته و اضـ.ـلهای جونگکوک بود!
عطرش.. دیوونه کننده بود!
منو روی تخت گذاشت.
نگاهی به صورتم انداختو همونجا تو چند سانتی صورتم زمزمه کرد
_هی فسقلی بهت یاد ندادن نباید رو میز مطالعه بخوابی؟
گرمی نفساش به صورتم میخورد..
+نه
_ دارم میبینم!
اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و هذیون میگفتم
+ولی الان یه شوهر جـلتـنـمن دارم که میتونه خیلی راحت منو رو تختم بزاره، نه؟
_عه؟
+اره دیگه
_اولاً جـنـتـلـمـن درسته نه جـلـتـنمـن دوماً میدونی چیه بچه؟
+چی؟
_یه شوهر جنتلمن فقط نمیتونه ترو رو تخت بزاره
یه سری کارای دیگه هم میتونه انجام بده که..
چشام از حدقه زد بیرون
+منح•رف بی شـ..ـعـ..ـور گمـ..ـشو بیرون یکم بهت رو دادما!
تک خنده ای کرد
خندش... خندش هم جذاب بود؛
به خودم تشر زدم
چته لیلی؟ کم هیـ•ز بازی دربیار
50 لایک
#part_9
به سمت کافه ای به راه افتادیم؛
بعد از کلی چیزی که سفارش دادیم شروع کردیم به خوردن.
داشتم قهوه ام رو میخورم که جونگکوک گفت:
_میگم
+چته؟
_ مثل ادم نمیتونی جواب بدی؟
+ تو که بدتری!
اخماش توی هم رفت؛
_ببین بچه اینقد برا من بل بل زبونی نکن..
بهش اجازه ندادم ادامه بده
+که چی ها؟؟ که چی؟
_دارم برات بزا بریم خونه حالیت میکنم!
+هیچ گـ/وهی نمیخوری
_میبینیم
اصلا هم ازش نمیترسیدم.
( داشتم از ترس حرفاش خودمو خیـ.. س میکردم)
خسته و کلافه به سمت کمد رفتم یه نیم تـ. نه مشکی و یه شلوارک تا زاتو هام پوشیدم.
روی تخت خودمو ولو کردم.
خوابم میومد ولی دوست داشتم کمی مطالعه کنم.
به سمت میزم رفتم کتابو باز کردم
چراغ مطالعه رو روشن کردم
شروع کردم به خوندن
نمیدونم چند ساعت گذشت و چطور خوابم برد، ولی
با حس تو هوا معلق بودن چشمام رو باز کردم
مقابل چشمام سـ.یـ*نه بر.جسته و اضـ.ـلهای جونگکوک بود!
عطرش.. دیوونه کننده بود!
منو روی تخت گذاشت.
نگاهی به صورتم انداختو همونجا تو چند سانتی صورتم زمزمه کرد
_هی فسقلی بهت یاد ندادن نباید رو میز مطالعه بخوابی؟
گرمی نفساش به صورتم میخورد..
+نه
_ دارم میبینم!
اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و هذیون میگفتم
+ولی الان یه شوهر جـلتـنـمن دارم که میتونه خیلی راحت منو رو تختم بزاره، نه؟
_عه؟
+اره دیگه
_اولاً جـنـتـلـمـن درسته نه جـلـتـنمـن دوماً میدونی چیه بچه؟
+چی؟
_یه شوهر جنتلمن فقط نمیتونه ترو رو تخت بزاره
یه سری کارای دیگه هم میتونه انجام بده که..
چشام از حدقه زد بیرون
+منح•رف بی شـ..ـعـ..ـور گمـ..ـشو بیرون یکم بهت رو دادما!
تک خنده ای کرد
خندش... خندش هم جذاب بود؛
به خودم تشر زدم
چته لیلی؟ کم هیـ•ز بازی دربیار
50 لایک
- ۱۶.۴k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط