Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_5
نه به رفتارای عجیبش نه به غیرتی شدنش.. پسریه مودی!
البته قبلا هم بهم گوشزد شده بود که کلا کسی که از نزدیکانشه خیلی براش مهمه!
بی توجه بهش سمت کفشای پاشنه بلندم رفتم و پام کردم.
نفسای پر حرصش بهم لـ.ذت میداد
چیز دیگه ای نگفت.
سمت پارکینگ کوچیک خونه رفتم.
پشت سرم اومد و ماشین رو با کلید باز کرد
سوار ماشین شدم و بعد من جونگکوک سوار شد.
کمربندش رو بستو بهم گفت، منم ببندم.
برای اینکه حرصش دربیاد لب زدم
نمیخام
پوفی کشید
_یعنی چی!؟
یعنی چی نداره گفتم که نمیخوام.
_چرا اونوقت؟
همینطوری.. کمربند اذیتم میکنه!
پوزخندی زدو سرش رو پایین گرفت
کلافه، دستی بین موهاش کشید.
همین حرص خوردنش بود که بهم ارامش میداد!
کمربندشو باز کرد و سمتم خم شد.
قلبم از تپیدن ایستاد..
تو یک حرکت کمربندو برام بستو روی صندلی خودش نشست.
ماشین تقریبا به پرواز در اومده بود.
حالا متوجه شدم چرا گفت کمربندمو ببندم.
_بچه؟
با صدای نسبتا بلندی داد زدم
در..د
_تو سرت بگو ببینم در..دت چی بود رو میز پامو داغون کردی ؟!
چطوریه که من زنتم و هرکاری دلت میخواد میکنی، بعد من نمیتونم؟ نخیر نداشتیم منم میگم تو شوهر..
بقیشو نگفتم و حرفمو نصفه ول کردم.
جونگکوک تک خنده ای کرد
بهم لحظه ای چشم دوخت
و دوباره جدی شد.
و لب زد:
_ شوهرت! ها؟
من همچین حرفی نزدم
بی توجه به جملم ادامه داد
_کاری میکنم شوهر برای همیشه از چشت بیفته بچه جون.
بیچارت میکنم واسه من بل بل زبونی میکنی؟ اره؟ تاوان همشون رو گرون پس میدی.
معلومه! هرکی با داشتن شوهری مثل تو شوهر که هیچ هرچی پسره از چشمش میوفته.
پوزخند صدا داری زد و سکوت کرد..
متوجه شدم به جایی خیره شده، نگاهش رو دنبال کردمو رسیدم به پاهام.
30 لایک
#part_5
نه به رفتارای عجیبش نه به غیرتی شدنش.. پسریه مودی!
البته قبلا هم بهم گوشزد شده بود که کلا کسی که از نزدیکانشه خیلی براش مهمه!
بی توجه بهش سمت کفشای پاشنه بلندم رفتم و پام کردم.
نفسای پر حرصش بهم لـ.ذت میداد
چیز دیگه ای نگفت.
سمت پارکینگ کوچیک خونه رفتم.
پشت سرم اومد و ماشین رو با کلید باز کرد
سوار ماشین شدم و بعد من جونگکوک سوار شد.
کمربندش رو بستو بهم گفت، منم ببندم.
برای اینکه حرصش دربیاد لب زدم
نمیخام
پوفی کشید
_یعنی چی!؟
یعنی چی نداره گفتم که نمیخوام.
_چرا اونوقت؟
همینطوری.. کمربند اذیتم میکنه!
پوزخندی زدو سرش رو پایین گرفت
کلافه، دستی بین موهاش کشید.
همین حرص خوردنش بود که بهم ارامش میداد!
کمربندشو باز کرد و سمتم خم شد.
قلبم از تپیدن ایستاد..
تو یک حرکت کمربندو برام بستو روی صندلی خودش نشست.
ماشین تقریبا به پرواز در اومده بود.
حالا متوجه شدم چرا گفت کمربندمو ببندم.
_بچه؟
با صدای نسبتا بلندی داد زدم
در..د
_تو سرت بگو ببینم در..دت چی بود رو میز پامو داغون کردی ؟!
چطوریه که من زنتم و هرکاری دلت میخواد میکنی، بعد من نمیتونم؟ نخیر نداشتیم منم میگم تو شوهر..
بقیشو نگفتم و حرفمو نصفه ول کردم.
جونگکوک تک خنده ای کرد
بهم لحظه ای چشم دوخت
و دوباره جدی شد.
و لب زد:
_ شوهرت! ها؟
من همچین حرفی نزدم
بی توجه به جملم ادامه داد
_کاری میکنم شوهر برای همیشه از چشت بیفته بچه جون.
بیچارت میکنم واسه من بل بل زبونی میکنی؟ اره؟ تاوان همشون رو گرون پس میدی.
معلومه! هرکی با داشتن شوهری مثل تو شوهر که هیچ هرچی پسره از چشمش میوفته.
پوزخند صدا داری زد و سکوت کرد..
متوجه شدم به جایی خیره شده، نگاهش رو دنبال کردمو رسیدم به پاهام.
30 لایک
- ۱۷.۵k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط