Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_62


_خب خب لیلی این اخرین جلست بود دیگه لازم نیست بیای..شمارتو بده که باهات بعضی اوقات تماس داشته باشم...
راستی مثل مروارید شدی!

با شنیدن جملش چشمام برقی زد ازش تشکری کردم و بعد از حساب  کردن اخیشی گفتم.

_میگم لیلی
+جانم
_حالا چیکار کنیم بریم خونه؟
+نه نظرت چیه بریم بستنی بخوریم؟

وونا دستاشو بهم کوبید
_عالیه برو بریممم

به سمت یه بستی فروشی رفتیم مثل
گـاو نفری 2 بستی خوردیم و یکمم تو کافه ای که کنار بستنی فروشی بود نشستیم.
از کافه زدیم بیرون
هوا تاریک شده بود.
یاد حرفای جونگکوک افتادم
با یاداوری اینکه قرار بود قبل هفت خونه باشم محکم کوبیدم روی پیشونیم
و حالت زار به وونا چشم دوختم

+ووناااا

نیشگونی از بازوم گرفت

_یوااش چیه چته
+به اسمون نگاه کن

سرشو بالا برد و لبخندی زد

_اه واقعا زیباییش وصف نشدنیست!

جیغی از حرص کشیدمو لب زدم.

+لعنتی منظورم اینه شب شده دیر وقتهه

وونا لبخند سکته ای زدو گوشیشو چک کرد منم به تقلید از اون گوشیمو چک کردم
وای خاک تو سرم ساعت هشت و چهل دقیقه بود!!
4 تماس بی پاسخ از جونگکوک 1 تماس بی پاسخ از یونگی

_لیلی فاتحمون خوندس نگا تماس بی پاسخ اینجاااا...
منه ذلیل مرده گوشیم روی سایلنت گذاشته بودم برای جسیکا چون فکر کردم از خواب بیدار میشه!!!
(جسیکا دختره جیوو عه)

+وای وونا منم گوشیم روی سایلنت بود اما دلیل خاصی براش ندارم!

وونا چشمی برام چرخوندو مشغول کندن پوست ناخنش شد
هردو دست از حرف زدن برداشتیم و تصمیم گرفتیم به راست بریم خونه ما.
کنار خیابون وایسادیم و منتظر تاکسی موندیم.
ولی از شانس گـ/وهم هیچ تاکسی اونجا پر نمیزد که نمیزد!
زیاد نگذشت که متوجه شدم ماشینی کنارمون پارک کرده.
و بلافاصله شروع به بوق زدن کرد
بهش اهمیت ندادیم
ولی دست بردار نبود
بازهم بوق زد
عصبی سمتش غرش کردم
+هاااهاااااا چه مر/گـتههه؟؟

با دیدن قیافه اخمالو جونگکوک و یونگی سر جام سیخ شدم.
منه احمق حتی نگاه نکردم ببینم ماشینه کیه!
وونا دست کمی از من نداشت بیچاره شبیه اونایی که مشکل دارن خم ایستاده بودو به یونگی نگاه میکرد.
یونگی با دیدن وونا تک سرفه ای کردو اخماش بیشتر رفت تو هم
دستشو تو هوا برای وونا تکون داد

_چته احیانا جن زده ای چیزی شدی!

۱۱۰ لایک
دیدگاه ها (۳)

#Gentlemans_husband#part_63وونا کمی به خودش اومد و صاف ایستا...

#Gentlemans_husband#part_64زودی دست وونا رو گرفتم و از ماشین...

#Gentlemans_husband#part_61ساعت 1 بود و باید زودی اماده میشد...

#Gentlemans_husband#part_60بعد کمی صحبتو خش بش کردنگوشیو قطع...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_171_جونگکوک نه ترو خدا ن...

خون آشام عزیز (67)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_244لیلی با یه غرور خاص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط