P
P2
هوا خنکتر شده بود و صدای موجها توی تاریکی، عمیقتر و آرومتر شنیده میشد. نورهای کمرنگ ساحل، سایههای نرمی روی شنها انداخته بودن و جزیره یه حس خلوت و دنج داشت.
کوک دستش رو توی جیب شلوارش فرو برده بود، با یه دست قلادهی بم رو گرفته بود و آروم توی مسیر سنگفرششدهی کنار ساحل قدم میزد. بم کنار پاش راه میرفت، گوشاش رو تکون میداد و هر از گاهی با کنجکاوی به اطراف نگاه میکرد.
_دقت کردم تو داری منو میکشی نه من تورو، داری کجا میبری منو؟
بم سرش رو کج کرد، انگار که متوجه حرف کوک شده باشه.
_متوجه حرفم میشی پس باید جوابم بدی مگه نه رفیق؟
یه صدای آروم از گلوی سگ بلند شد و کوک خندید.
_چرا عصبی میشی
بم نشست روی زمین و با سرش به جلو اشاره کرد کوک رد نگاهش رو گرفت، و متوجه همون رستوران نودل فروشی شد.
_باشه، قبول. باید بگم، خودمم گشنمه
همون لحظه، نورای گرم رستوران نودل فروشی از دور پیدا شد. یه جای کوچیک، چوبی، با یه تابلوی دستی که اسمش روش نوشته شده بود. از پنجرههای شیشهای، داخلش پیدا بود؛ محیطی آروم، دنج، با چند تا میز ساده و چراغایی که نور ملایمی داشتن. برعکس اونچیزی که فکر میکرد، تقریبا خالی بود.
_خب، بیا بریم رفیق شکمو
در رو هل داد و با بم وارد شد. یه صدای ظریف زنگ کوچیکی که بالای در نصب شده بود، توی فضا پیچید. کوک یه نگاه به اطراف انداخت؛ فقط دو نفر ته سالن نشسته بودن و صدای آروم موسیقی توی هوا پخش میشد.
ولی چیزی که توجهشو جلب کرد، کسی بود که پشت کانتر ایستاده بود.
لی ات.
با یه پیشبند ساده، آستینای بالا زده، موهای فر که این بار نامرتبتر از قبل توی یه گیرهی شل جمع شده بودن. یه دستمال توی دستش بود و داشت میز رو تمیز میکرد، ولی وقتی نگاهش به کوک افتاد، یه لحظه مکث کرد. بعد، با یه حالت عادی، سرش رو تکون داد.
+اومدین امتحان کنین؟
کوک یه ابروش رو بالا برد.
_بهترینشو بدین؟
ات یه گوشهی پیشبندشو مرتب کرد و به یه میز جلوی آشپزخونه اشاره کرد.
+اونجا بشینین.
کوک یه نگاه بهش انداخت.
ادامش در کامنتا
هوا خنکتر شده بود و صدای موجها توی تاریکی، عمیقتر و آرومتر شنیده میشد. نورهای کمرنگ ساحل، سایههای نرمی روی شنها انداخته بودن و جزیره یه حس خلوت و دنج داشت.
کوک دستش رو توی جیب شلوارش فرو برده بود، با یه دست قلادهی بم رو گرفته بود و آروم توی مسیر سنگفرششدهی کنار ساحل قدم میزد. بم کنار پاش راه میرفت، گوشاش رو تکون میداد و هر از گاهی با کنجکاوی به اطراف نگاه میکرد.
_دقت کردم تو داری منو میکشی نه من تورو، داری کجا میبری منو؟
بم سرش رو کج کرد، انگار که متوجه حرف کوک شده باشه.
_متوجه حرفم میشی پس باید جوابم بدی مگه نه رفیق؟
یه صدای آروم از گلوی سگ بلند شد و کوک خندید.
_چرا عصبی میشی
بم نشست روی زمین و با سرش به جلو اشاره کرد کوک رد نگاهش رو گرفت، و متوجه همون رستوران نودل فروشی شد.
_باشه، قبول. باید بگم، خودمم گشنمه
همون لحظه، نورای گرم رستوران نودل فروشی از دور پیدا شد. یه جای کوچیک، چوبی، با یه تابلوی دستی که اسمش روش نوشته شده بود. از پنجرههای شیشهای، داخلش پیدا بود؛ محیطی آروم، دنج، با چند تا میز ساده و چراغایی که نور ملایمی داشتن. برعکس اونچیزی که فکر میکرد، تقریبا خالی بود.
_خب، بیا بریم رفیق شکمو
در رو هل داد و با بم وارد شد. یه صدای ظریف زنگ کوچیکی که بالای در نصب شده بود، توی فضا پیچید. کوک یه نگاه به اطراف انداخت؛ فقط دو نفر ته سالن نشسته بودن و صدای آروم موسیقی توی هوا پخش میشد.
ولی چیزی که توجهشو جلب کرد، کسی بود که پشت کانتر ایستاده بود.
لی ات.
با یه پیشبند ساده، آستینای بالا زده، موهای فر که این بار نامرتبتر از قبل توی یه گیرهی شل جمع شده بودن. یه دستمال توی دستش بود و داشت میز رو تمیز میکرد، ولی وقتی نگاهش به کوک افتاد، یه لحظه مکث کرد. بعد، با یه حالت عادی، سرش رو تکون داد.
+اومدین امتحان کنین؟
کوک یه ابروش رو بالا برد.
_بهترینشو بدین؟
ات یه گوشهی پیشبندشو مرتب کرد و به یه میز جلوی آشپزخونه اشاره کرد.
+اونجا بشینین.
کوک یه نگاه بهش انداخت.
ادامش در کامنتا
- ۳.۵k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط