𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟗

سه روز گذشت… گروه "مونگل‌ها" بی‌صدا شده بود.
نه مسخره‌بازی‌های مینا بود، نه حرص دادنش. فقط ات و کوک بودن.



ات: « خیلی خالی شده بدون مینا…»
کوک: «هه. تازه راحت شدیم. اعصابمو خط‌خطی نمی‌کنه.»


ات: «دروغ نگو . مینا اگه نباشه تو کیو حرص بدی؟»



کوک جواب نداد. فقط یه ویس کوتاه فرستاد؛ صدای پک زدن به سیگار، بعد یه خنده‌ی کوتاه.

ات: « معلومه داری فکرشو می‌کنی…»

کوک: «به کی. رم. خودش خواست بره.»

اما حقیقت این نبود. شب‌ها که ات خوابش می‌برد، کوک می‌رفت پیوی مینا. پیام می‌نوشت، پاک می‌کرد. «برگرد لعنتی.» رو هزار بار تایپ می‌کرد و دوباره پاک. غرورش نمی‌ذاشت چیزی بگه.

ات: «کاش مینا زود برگرده. گروه بدون اون مونگل نیست .»

کوک (زیر لب، نه توی چت): «کاش…»
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎یک‌هو…مینا added to the grou...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟏ساعت ۲ شب بود. گروه دوباره س...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟖مینا دیگه کم‌کم داشت عصبی می...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕بعد از رفتن مینا، گروه خلوت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط