یکهو
𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎
یکهو…
مینا added to the group
ات: « وااااااای میناااااا! بالاخره برگشتیییی! »
کوک: «هه. دوباره برگشتی؟ فکر میکردم رفتنت جدیه.»
مینا: «سلام.»
ات: «سلام؟؟؟ همین؟؟؟!»
مینا: «آره. سلام.»
ات دلش گرفت. مینا مثل قبل نبود. نه ایموجی، نه شوخی، نه حرص دادن.
کوک نوشت: «خیلی خب. حالا که برگشتی، دوباره شروع نکن به قهر کردن. حوصله ندارم.»
مینا: «نگران نباش. دیگه نه شوخی میکنم، نه بحث. فقط هستم.»
این بار سکوت افتاد توی گروه.
ات حس کرد انگار یه چیزی بین کوک و مینا یخ زده. اون دو تا همدیگه رو نگاه میکردن، ولی هیچکدوم نمیخواستن اولین قدم رو برداره.
ات آه کشید و توی دلش گفت: «خدایا… این دوتا رو چیکار کنم؟ یکی مغروره، یکی دلخور. من وسطش له شدم .»
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎
یکهو…
مینا added to the group
ات: « وااااااای میناااااا! بالاخره برگشتیییی! »
کوک: «هه. دوباره برگشتی؟ فکر میکردم رفتنت جدیه.»
مینا: «سلام.»
ات: «سلام؟؟؟ همین؟؟؟!»
مینا: «آره. سلام.»
ات دلش گرفت. مینا مثل قبل نبود. نه ایموجی، نه شوخی، نه حرص دادن.
کوک نوشت: «خیلی خب. حالا که برگشتی، دوباره شروع نکن به قهر کردن. حوصله ندارم.»
مینا: «نگران نباش. دیگه نه شوخی میکنم، نه بحث. فقط هستم.»
این بار سکوت افتاد توی گروه.
ات حس کرد انگار یه چیزی بین کوک و مینا یخ زده. اون دو تا همدیگه رو نگاه میکردن، ولی هیچکدوم نمیخواستن اولین قدم رو برداره.
ات آه کشید و توی دلش گفت: «خدایا… این دوتا رو چیکار کنم؟ یکی مغروره، یکی دلخور. من وسطش له شدم .»
- ۹۲۱
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط