𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟖

مینا دیگه کم‌کم داشت عصبی می‌شد. حس کرد کوک خیلی داره سر به سرش می‌ذاره.

مینا: «خب باشه. از الان دیگه رسماً قهرم . با هیچکدومتون.»

ات: «عهههه چرا با من؟!»

مینا: «چون تو هم همش میخندی. به جای اینکه طرف منو بگیری .»

ات: «ولی… خب… من چیکار کنم آخه؟!»

کوک: «هیچی. بذار بره. به کی. رم .»

این جمله آخری مثل بمب ترکید توی چت.

ات: «وای کوک تو چرا اینجوری‌ای.»

مینا: « … اوکی. همینو می‌خواستم بدونم.»

مینا left the group (ترک گروه)

ات: « یا خداااااااا… چرا زد رفت؟!»

کوک: «برمی‌گرده. این قهر جدی نیست.»

ات: «نه داداش این دفعه فرق می‌کنه… مینا واقعا ناراحته .»

کوک خیلی ریلکس نوشت:
– «خب بذار بمونه تو قهرش. من که به کی. رمه .»

اما پشت اون کلمات خونسرد، قلبش یه لحظه لرزید. چون می‌دونست مینا از اون آدمایی نیست که راحت برگرده...
دیدگاه ها (۱)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟗سه روز گذشت… گروه "مونگل‌ها"...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎یک‌هو…مینا added to the grou...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕بعد از رفتن مینا، گروه خلوت ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟔مینا بعد از اینکه گفت «بای»،...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎ات هنوز داشت به ویس کوک می...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟒صفحه‌ی گوشی روشن شد. بالای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط