#Gentlemans_husband
#part_10
_ چرا؟ بدبخت میدونی که الان تو باید زی*رم میبودی؟ پس ازم تشکر کن که کاریت ندارم...
از جاش بلند شد و به سمت در رفت..
هجوم خون رو به گونه هام احساس کردم
این مرد چیزی به اسم حیا تو وجودش بود؟
قطعا نه
+هی جونگکوک!!
_چیه؟
+هیچ گ**وهی نمیتونی بخوری! نه الان و نه هیچ وقت دیگه
نوک زبونم رو بهش نشون دادم.
چشماشو با عصبانیت بست
_کارای زیادی میتونم انجام بدم فسقلی
ولی، به هیچ عنوان دوباره این کارو نکن!
+کدوم کار؟ منظورت اینه؟
دوباره نوک زبونم رو نشونش دادم
غلـ..ـط نکنم این کارم زیادی کیوت بود:|>
دوباره هم تکرار کردم
پلاکاشو به هم کوبید
درو بست و به سمتم اومد
_الان بهت نشون میدم که نمیتونم هیچ گ/وهی بخورم...هرچقدرم ازت بدم میاد بازم یه چیز جالب و چشم گیر داری که، چشمم بهش بخوره!
روم خیمه زد
ترس وجودمو گرفت!!
دستامو بالای سرم برد
سعی کردم از روم بلندش کنم ولی زور من کجا بدن عضــ...ـلاتی جونگکوک کجا؛
نفس کشیدنم یادم رفته بود
سرشو خیلی اروم پایین اورد..
خیلی ترسیده و تو گلویی گفتم
+جو...جون...جونگکوک چیکار میکنی!؟
_هیچی فقط، میخوام با زنم عشق حال کنم مشکلیه؟!
شاید ازدواج اجباری بوده باشه
ولی از لذ..ت هاش خودمو محروم نمیکنم
+جونگکوک من هنوز کوچیکم برای این کارا اصلاااا اماده نیستم خواهش میکنم ولم کن!
_ امادت میکنم!
سرشو کنار گ..ردن.م برد خیلی اروم ب..وس.ه ای روی گر.دن.م کاشت
با ب..وس..ش کل بدنم گر گرفت
داشت از شوخی میگذشت!
توی بهت فرو رفته بودم
به شدت ترسیده بودم
+ج...جونگکوک لطفاً برو اینکارو نکن خواهش میکنم
50 لایک
#part_10
_ چرا؟ بدبخت میدونی که الان تو باید زی*رم میبودی؟ پس ازم تشکر کن که کاریت ندارم...
از جاش بلند شد و به سمت در رفت..
هجوم خون رو به گونه هام احساس کردم
این مرد چیزی به اسم حیا تو وجودش بود؟
قطعا نه
+هی جونگکوک!!
_چیه؟
+هیچ گ**وهی نمیتونی بخوری! نه الان و نه هیچ وقت دیگه
نوک زبونم رو بهش نشون دادم.
چشماشو با عصبانیت بست
_کارای زیادی میتونم انجام بدم فسقلی
ولی، به هیچ عنوان دوباره این کارو نکن!
+کدوم کار؟ منظورت اینه؟
دوباره نوک زبونم رو نشونش دادم
غلـ..ـط نکنم این کارم زیادی کیوت بود:|>
دوباره هم تکرار کردم
پلاکاشو به هم کوبید
درو بست و به سمتم اومد
_الان بهت نشون میدم که نمیتونم هیچ گ/وهی بخورم...هرچقدرم ازت بدم میاد بازم یه چیز جالب و چشم گیر داری که، چشمم بهش بخوره!
روم خیمه زد
ترس وجودمو گرفت!!
دستامو بالای سرم برد
سعی کردم از روم بلندش کنم ولی زور من کجا بدن عضــ...ـلاتی جونگکوک کجا؛
نفس کشیدنم یادم رفته بود
سرشو خیلی اروم پایین اورد..
خیلی ترسیده و تو گلویی گفتم
+جو...جون...جونگکوک چیکار میکنی!؟
_هیچی فقط، میخوام با زنم عشق حال کنم مشکلیه؟!
شاید ازدواج اجباری بوده باشه
ولی از لذ..ت هاش خودمو محروم نمیکنم
+جونگکوک من هنوز کوچیکم برای این کارا اصلاااا اماده نیستم خواهش میکنم ولم کن!
_ امادت میکنم!
سرشو کنار گ..ردن.م برد خیلی اروم ب..وس.ه ای روی گر.دن.م کاشت
با ب..وس..ش کل بدنم گر گرفت
داشت از شوخی میگذشت!
توی بهت فرو رفته بودم
به شدت ترسیده بودم
+ج...جونگکوک لطفاً برو اینکارو نکن خواهش میکنم
50 لایک
- ۲۱.۲k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط