جمهوریاسلامیایران
#جمهوری#اسلامی#ایران
جیمین توی بالکن داشت سیگار میکشید
دو دل بودم .اینکه برم پیشش و نه نرم و تنهاش بزارم شاید بخاد تنها باشه .
دل و زدم به دریا و رفتم توی اتاق
با اینکه از صدای در فهمید یکی توی اتاقشه ولی محل نداد و حتی سر برنگردون که ببینه کی!
آروم آروم نزدیکش شدم
که سیگارش تموم شد و توی جا سیگاری خاموشش کرد و یکی دیگه از جیبش در آورد .
الکی سرفه کردم که بفهمه براش خطر داره
-چرا اومدی اینجا؟
+چی....خوبببب...فکر کردم نیاز داری یکی پیشت باشه البته ما دو نفریم
برگشت سمتم و به شکمم نگاه کرد هنوز شکمم بزرگ نشده بود و من عادی بودم و هیچکس نمی فهمید که من حامله ام یعنی براشون عادی بود و مثل قبل
-چند ماهشه؟
+فکر کنم...دو ماه
پوزخندی زد
-دوماه حامله ای .لعنتیییی
دستشو کوبید روی میز توی بالکن
ترسیدم و آروم رفتم عقب ولی من زنشم
مامانم بهم میگفت زن و شوهر باید در هر حالی کنار هم باشن و جیمین همیشه کنار من بود .الان نوبت منه
+من....فکر کردم اگه بفهمی که من حامله ام ازم عصبانی میشی
-چرا همچین فکری کردی ؟(با داد)
ترسیده بودم ولی باید مقاومت میکردم
+خوب...چونکه...فکر کردم اگه بفهمی من حامله ام بچه مو ازم میگیری بعدشم منو ول میکنی
-من بچه ی بدون تو نمی خام .من بچه ای که مادرش تو نباشی نمی خام .من بچه ای که تو بالاسرش نباشی و نمی خام
+ببخشید
سرمو آروم انداختم پایین
-دیگه تکرار نشه
+چشم
خاستم برم که دستمو گرفت
-فکر کردی همینجوری راحت می زارم بری ؟
+چی...یعنی چی
آروم منو سمت خودش کشید و کمرم و گرفت .قبل از اینکه نفس بکشم لب هاشو روی لب هام گذاشت و آروم و عمیق می بوسید
حس خیلی خوب داشت .
کم کم دست هامو آوردم پشت گردنش و همراهی کردم
که ازم جدا شد
مات نگاش کردم
-میترسم کار به جاهای باریک بکشه و این کوچولو بره
نمی دوسنتم بخندم یا اعصبانی
+من برم پیش آنا؟
-برو مواظب خودت باش
+چشممم
توی راه آریان و دیدم
آریان:ا/ت حالت خوبه؟
+اره...چرا بد باشم
آریان:هیچی همینجوری پرسیدم
+آها
آریان:از آنا خبری نداری
چشم هام شد چهارتا .چی داشتم میشنیدم
آریان:اونجوری نگام نکن خوبببب دله دیگه نمی دونه پیش کی بره وقتی هم بره دیگه بر نمی گرده
راست میگفت واقعا
+نه ازش خبری ندارم
آریان پوف کلافه ای کشید و گفت که میرم
+راستی آریان
با تعجب بهم نگاه کرد
+مهمونی امشب به چه مناسبته؟
آربان:هیششش به آنا نگو
+باشه بگو
آریان:می خام ازش خاستگاری کنم
از شدت ذوق بالا و پایین پریدم که یاد بچه افتادم
آروم دستمو گذاشتم روی شکمم
+ببخشید مامانی حواسم نبود بهت
آریان خندید و ازم خدافظی
کرد و رفت
جیمین توی بالکن داشت سیگار میکشید
دو دل بودم .اینکه برم پیشش و نه نرم و تنهاش بزارم شاید بخاد تنها باشه .
دل و زدم به دریا و رفتم توی اتاق
با اینکه از صدای در فهمید یکی توی اتاقشه ولی محل نداد و حتی سر برنگردون که ببینه کی!
آروم آروم نزدیکش شدم
که سیگارش تموم شد و توی جا سیگاری خاموشش کرد و یکی دیگه از جیبش در آورد .
الکی سرفه کردم که بفهمه براش خطر داره
-چرا اومدی اینجا؟
+چی....خوبببب...فکر کردم نیاز داری یکی پیشت باشه البته ما دو نفریم
برگشت سمتم و به شکمم نگاه کرد هنوز شکمم بزرگ نشده بود و من عادی بودم و هیچکس نمی فهمید که من حامله ام یعنی براشون عادی بود و مثل قبل
-چند ماهشه؟
+فکر کنم...دو ماه
پوزخندی زد
-دوماه حامله ای .لعنتیییی
دستشو کوبید روی میز توی بالکن
ترسیدم و آروم رفتم عقب ولی من زنشم
مامانم بهم میگفت زن و شوهر باید در هر حالی کنار هم باشن و جیمین همیشه کنار من بود .الان نوبت منه
+من....فکر کردم اگه بفهمی که من حامله ام ازم عصبانی میشی
-چرا همچین فکری کردی ؟(با داد)
ترسیده بودم ولی باید مقاومت میکردم
+خوب...چونکه...فکر کردم اگه بفهمی من حامله ام بچه مو ازم میگیری بعدشم منو ول میکنی
-من بچه ی بدون تو نمی خام .من بچه ای که مادرش تو نباشی نمی خام .من بچه ای که تو بالاسرش نباشی و نمی خام
+ببخشید
سرمو آروم انداختم پایین
-دیگه تکرار نشه
+چشم
خاستم برم که دستمو گرفت
-فکر کردی همینجوری راحت می زارم بری ؟
+چی...یعنی چی
آروم منو سمت خودش کشید و کمرم و گرفت .قبل از اینکه نفس بکشم لب هاشو روی لب هام گذاشت و آروم و عمیق می بوسید
حس خیلی خوب داشت .
کم کم دست هامو آوردم پشت گردنش و همراهی کردم
که ازم جدا شد
مات نگاش کردم
-میترسم کار به جاهای باریک بکشه و این کوچولو بره
نمی دوسنتم بخندم یا اعصبانی
+من برم پیش آنا؟
-برو مواظب خودت باش
+چشممم
توی راه آریان و دیدم
آریان:ا/ت حالت خوبه؟
+اره...چرا بد باشم
آریان:هیچی همینجوری پرسیدم
+آها
آریان:از آنا خبری نداری
چشم هام شد چهارتا .چی داشتم میشنیدم
آریان:اونجوری نگام نکن خوبببب دله دیگه نمی دونه پیش کی بره وقتی هم بره دیگه بر نمی گرده
راست میگفت واقعا
+نه ازش خبری ندارم
آریان پوف کلافه ای کشید و گفت که میرم
+راستی آریان
با تعجب بهم نگاه کرد
+مهمونی امشب به چه مناسبته؟
آربان:هیششش به آنا نگو
+باشه بگو
آریان:می خام ازش خاستگاری کنم
از شدت ذوق بالا و پایین پریدم که یاد بچه افتادم
آروم دستمو گذاشتم روی شکمم
+ببخشید مامانی حواسم نبود بهت
آریان خندید و ازم خدافظی
کرد و رفت
- ۷.۲k
- ۱۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط