#جمهوری #اسلامی #ایرانی
من باید جلو حلق خودمو بگیرم وگرنه سوپرایز و همه چی خراب میشهههه
ولی متاسفانه من دهنم لقههه
وای خدا حتما اگه برم پیش آنا سه سوته او دادم همه چیو
پسسس پیش آنا نمیریم
اره اره
داشتم از پله ها میومدم پایین که
آنا:ا/تتتتتتت وایسا ببینم
با شنیدن صداش
حتما نخواستم سر برگردونم
پس شروع کردم به دویدن البته آنا سمج تر از این حرف ها بود
اونم دنبالم اومد
+ایششششش لعنتی دنبالم نیا
آنا:تا بفهمم آریان چی بهت گفت دست بر دار نیستم پس وایاسا ا/تتتت
+ولممم کنننن نمی خام بهت بگم
آنا:باید بگییییی
+اگه دست بر نداری دیگه قرار نیست عمه بشی تازه جیمین هم زنده زنده چالت میکنه
سر جاش وایساد
منم وایسادم و برگشتم نگاش کردم
آنا:بلخره دستم بهت می رسه خانم ا/تتتتت
آخیش خلاص شیدمااا
با حرص رفت توی عمارت
داشتم میخندیدم که چشمم افتاد به پنجره اتاق
جیمین با لبخند داشت نگام میکرد
یعنی چیییی این هیولا
خندیدن هم بلده
منم ناگهان یک لبخندی براش زدم
که حواسم نبود پام لیز خورد و افتادم تو استخر
هیچکس نبود
خودم تک و تنها با بچه ی توی شکمم بودم
دست و پا میزدم ولی چه فایده
دست از تلاش برداشتم
بدنم سبک شد
آروم آروم داشتم میرفتم ته استخر
چشم هام داشت بسته میشد که یکی پرید توی آب
دست هاش دور کمرم حلقه شد
لب هاشو روی لب هام گذاشت چشم هامو بستم ولی هنوز هوشیاری داشتم
لب هاشو ازم جدا کرد و منو به سمت بالا کشید و دوباره لب هاشو روی لب های خودم حس کردم ولی ایندفعه انگار داشت بهم نفس میداد که
چشم هامو باز کردم و با چشم های نگران جیمین مواجه شدم و یهو حالت چشم هاشو تغییر کرد و این بد بودددد
من باید جلو حلق خودمو بگیرم وگرنه سوپرایز و همه چی خراب میشهههه
ولی متاسفانه من دهنم لقههه
وای خدا حتما اگه برم پیش آنا سه سوته او دادم همه چیو
پسسس پیش آنا نمیریم
اره اره
داشتم از پله ها میومدم پایین که
آنا:ا/تتتتتتت وایسا ببینم
با شنیدن صداش
حتما نخواستم سر برگردونم
پس شروع کردم به دویدن البته آنا سمج تر از این حرف ها بود
اونم دنبالم اومد
+ایششششش لعنتی دنبالم نیا
آنا:تا بفهمم آریان چی بهت گفت دست بر دار نیستم پس وایاسا ا/تتتت
+ولممم کنننن نمی خام بهت بگم
آنا:باید بگییییی
+اگه دست بر نداری دیگه قرار نیست عمه بشی تازه جیمین هم زنده زنده چالت میکنه
سر جاش وایساد
منم وایسادم و برگشتم نگاش کردم
آنا:بلخره دستم بهت می رسه خانم ا/تتتتت
آخیش خلاص شیدمااا
با حرص رفت توی عمارت
داشتم میخندیدم که چشمم افتاد به پنجره اتاق
جیمین با لبخند داشت نگام میکرد
یعنی چیییی این هیولا
خندیدن هم بلده
منم ناگهان یک لبخندی براش زدم
که حواسم نبود پام لیز خورد و افتادم تو استخر
هیچکس نبود
خودم تک و تنها با بچه ی توی شکمم بودم
دست و پا میزدم ولی چه فایده
دست از تلاش برداشتم
بدنم سبک شد
آروم آروم داشتم میرفتم ته استخر
چشم هام داشت بسته میشد که یکی پرید توی آب
دست هاش دور کمرم حلقه شد
لب هاشو روی لب هام گذاشت چشم هامو بستم ولی هنوز هوشیاری داشتم
لب هاشو ازم جدا کرد و منو به سمت بالا کشید و دوباره لب هاشو روی لب های خودم حس کردم ولی ایندفعه انگار داشت بهم نفس میداد که
چشم هامو باز کردم و با چشم های نگران جیمین مواجه شدم و یهو حالت چشم هاشو تغییر کرد و این بد بودددد
- ۷.۹k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط