Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_69


_اخه دختره ی الاغ چیکارش داشتی بیچاره رو؟ چیه نکنه یادت رفته شوهرته ها؟
+ وونا خب... خب دوست ندارم بی اجازم بهم دست بزنه

چشم غره ای نثارم کردمو سرشو برگردوند

_سریع ازش عذر خواهی کن دیگم ازین
گو..ها نخور.. کی میخای بزرگ شی؟ اون شوهرته
+کار اشتباهی کردم؟


وونا نفس عمیقی کشید

_ببین لیلی نمیدونم با خودت چی فکر کردی که این حرفو بهش بزنی
منم جای اون بیچاره بودم، ناراحت که هیچ
خونرو رو سرت خرا..ب میکردم
اخه تو چرا باید به شوهرت اینو بگی؟

لـبمو رو اویزون کردمو پشیمون به حرفی که از سر هیـجان زده بودم،
به سمت اشپزخونه رفتم.

هرچند وونا هم از رابـ.طه ما خبر نداشت وگرنه شاید اینارو نمیگفت
هرچیم باشه اون شوهرمه نباید همچین حرفی بهش میزدم!
پوف کلافه ای کشیدم
و چند دقیقه توی فکر فرو رفتم
نگاهی بهشون انداختم،
منتظر فرصت مناسب بودم تا گندی که زدمو جمع کنم

دیدم یونگی از پیش جونگکوک رفتو کنار وونا نشست
از فرصت استفاده کردم و سریع از اشپزخونه زدم بیرون و کنار جونگکوک نشستم

چشماش خمار بود و معلوم بود حسابی خوابش میاد
جوری که اصلا حضورمو احساس نکرد

120 لایک
دیدگاه ها (۰)

#Gentlemans_husband#part_70اروم تکونی به بازوش دادمو پچ زدم....

#Gentlemans_husband#part_71خودمو تو ایینه نگاه کردم وقتی متو...

#Gentlemans_husband#part_68_اخماتو وا کن دیگه اگه باز نکنی ا...

#Gentlemans_husband#part_67_ اره کتاب اشپزی به ارامش روان کم...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_277پوزخندی زدم و دستمو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_173تهیونگ سری تکون دادو ...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط