Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_67
_ اره کتاب اشپزی به ارامش روان کمک میکنه
با حرف یونگی پقی زدم زیر خنده
لیلی با دست به پهلو وونا کوبید
لیلی: وونا ترو جدت فقط خفه شو
جونگکوک: خب حالا میگین چی شده یا بازم میخاین به ادامه کتاب بپردازین؟
لیلی: یعنی معلوم نیست؟
یونگی: نه چطور؟
وونا: یه ساعته دارین رو سرمون اربده میکشین بعد میگین چتونه؟
لیلی: ببخشینا ولی اونقدا را هم خر نیستیم که با چارتا حرف اسکـ/ل شیم
جونگکوک: واسه کارمون پشیمون نیستیم! کار درست که پشیمونی نداره
یونگی: درسته خودتون باید یکم مسئولیت پذیر باشین
دست لیلی رو کشیده و بلندش کردم
لیلی: ایییی نکن دستمو کندی
جونگکوک: بیا بریم بالا
لیلی: نمیام ولم کن
بیخیال مخالفتاش با خودم به سمت اتاقم بردمش
با ورود به اتاق درو پشتم بستمو بهش چشم دوختم.
_خب خب خانم کوچولو... الان این حرص خوردن شما سر چیه؟
+ باید بهت جواب بدم؟ برو اونطرف جونگکوک زشت بیرون نشستن
_بگو الان چته باهام لجی بعد میرم!
+زدی ریـ/دی تو اعصابمون حالام داری میگی سر چی حرص میخورم؟ مرتیکه کو...(ادامشو نگفت)
از لحن صحبتش خندم گرفت ولی قورتش دادم.
_بله؟ چی گفتی؟ کو چی؟؟
چشماشو تو حدقه چرخوند
+از دهنم پرید
_لیلی اذیت نکن من چمیدونستم اینقدر بهتون بر میخوره کلا اعصابم بهم ریخته شده بود. نمیدونستم چی دارم میگم بعدشم
بد قولی نداشتیم تو یک ساعتو نیم دیر کردی
+منم بهت گفتم که خیلی مشغول بودم برای همین زمان از دستم در رفت
پوفی از سر یه دندگیش زدم
_خیلیه خب دیگه اخماتو باز کن اینقدر واسه من ناز نکن که ناز کشیدن بلد نیستم یهو دیدی ریـ/دم بهت!
چشم غره نثارم کرد و سمت در رفت
از کاری که میخواستم انجام بدم مطمئن نبودم. ولی بیخیال به اواقبش از پشت بهش چنگ زدمو بغلش کردم.
جا خوردنش به وضوح معلوم بود. کمی چلوندمش و بعد برگردوندمش سمت خودم
115 لایک
#part_67
_ اره کتاب اشپزی به ارامش روان کمک میکنه
با حرف یونگی پقی زدم زیر خنده
لیلی با دست به پهلو وونا کوبید
لیلی: وونا ترو جدت فقط خفه شو
جونگکوک: خب حالا میگین چی شده یا بازم میخاین به ادامه کتاب بپردازین؟
لیلی: یعنی معلوم نیست؟
یونگی: نه چطور؟
وونا: یه ساعته دارین رو سرمون اربده میکشین بعد میگین چتونه؟
لیلی: ببخشینا ولی اونقدا را هم خر نیستیم که با چارتا حرف اسکـ/ل شیم
جونگکوک: واسه کارمون پشیمون نیستیم! کار درست که پشیمونی نداره
یونگی: درسته خودتون باید یکم مسئولیت پذیر باشین
دست لیلی رو کشیده و بلندش کردم
لیلی: ایییی نکن دستمو کندی
جونگکوک: بیا بریم بالا
لیلی: نمیام ولم کن
بیخیال مخالفتاش با خودم به سمت اتاقم بردمش
با ورود به اتاق درو پشتم بستمو بهش چشم دوختم.
_خب خب خانم کوچولو... الان این حرص خوردن شما سر چیه؟
+ باید بهت جواب بدم؟ برو اونطرف جونگکوک زشت بیرون نشستن
_بگو الان چته باهام لجی بعد میرم!
+زدی ریـ/دی تو اعصابمون حالام داری میگی سر چی حرص میخورم؟ مرتیکه کو...(ادامشو نگفت)
از لحن صحبتش خندم گرفت ولی قورتش دادم.
_بله؟ چی گفتی؟ کو چی؟؟
چشماشو تو حدقه چرخوند
+از دهنم پرید
_لیلی اذیت نکن من چمیدونستم اینقدر بهتون بر میخوره کلا اعصابم بهم ریخته شده بود. نمیدونستم چی دارم میگم بعدشم
بد قولی نداشتیم تو یک ساعتو نیم دیر کردی
+منم بهت گفتم که خیلی مشغول بودم برای همین زمان از دستم در رفت
پوفی از سر یه دندگیش زدم
_خیلیه خب دیگه اخماتو باز کن اینقدر واسه من ناز نکن که ناز کشیدن بلد نیستم یهو دیدی ریـ/دم بهت!
چشم غره نثارم کرد و سمت در رفت
از کاری که میخواستم انجام بدم مطمئن نبودم. ولی بیخیال به اواقبش از پشت بهش چنگ زدمو بغلش کردم.
جا خوردنش به وضوح معلوم بود. کمی چلوندمش و بعد برگردوندمش سمت خودم
115 لایک
- ۱۶.۷k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط