#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_167
نیم ساعتی به همین منوال گذشت
دیگه خسته کوفته شده بودیم
از سالن رقص بیرون اومدیم و دوباره سمت میزا رفتیم
دخترا همراه لیلی خواستن برن روی میز خودشون بشینن
طاقت نداشتم کسی جز من از لیلی تعریف کنه
رو به بچها گفتم
_رفقا بیاین بگیم دخترا بیان اینجا بشینن
جیمین با سر حرفمو تایید کرد و سوتی کشید
جودی که انگار متوجه شده بود با سر گفت "چیشده"
جیمین اشاره کرد که بیان پیشمون
همشون سمت میز ما اومدن
یونگی رو بهشون گفت
_بیاین اینجا میرم چنتا صندلی اضافه بیارم
همینجا بشینین
جنی گفت
_ بیایم اینجا چیکار؟ میخایم بریم دخترونه پیش هم باشیم
تهیونگ عصبی لب زد
_میگم بیاین همینجا بشینین بگو چشم واسه من دلیل نیار جنی!
جنی ادایی براش دراورد و روی یکی از صندلی های خالی نشست
اینبار لیلی گفت
_چرا میگین اینجا بشینیم؟ اتفاقی افتاده؟
رو بهش گفتم
+دلیل اینکه بهت اجازه دادم این لباسو بپوشی اینه دوست نداشتم توی جشن ناراحت باشی ولی اگه میخوای دوباره
عصبی نشم همینجا بمون تا نگاه هر هو.لی روت نچرخه
سری تکون داد
نامجون و یونگی که رفته بودن دنبال صندلی همراه چنتا صندلی برگشتن
یکم دور میز جا باز کردیم و صندلی هارو گذاشتیم
همه دور میز نشسته بودیم
ولی دخترا لج کرده بودنو چیزی نمیگفتن
رو به گارسونی که داشت از کنار میز رد میشد گفتم
_بی زحمت به تعداد هممون آبمیوه بیار
_چشم آقا فقط یه لحظه
شروع کرد به شمردنمون
پنج مین گذشت که همون گارسون همراه یکی دیگه سینی به دست سمتمون اومدن و ابمیوه هارو جلومون گذاشتن
_بفرمایید نوش جان... چنتا هم اضافی آوردم گفتم شاید کم باشه
185 لایک
#Season_two
#part_167
نیم ساعتی به همین منوال گذشت
دیگه خسته کوفته شده بودیم
از سالن رقص بیرون اومدیم و دوباره سمت میزا رفتیم
دخترا همراه لیلی خواستن برن روی میز خودشون بشینن
طاقت نداشتم کسی جز من از لیلی تعریف کنه
رو به بچها گفتم
_رفقا بیاین بگیم دخترا بیان اینجا بشینن
جیمین با سر حرفمو تایید کرد و سوتی کشید
جودی که انگار متوجه شده بود با سر گفت "چیشده"
جیمین اشاره کرد که بیان پیشمون
همشون سمت میز ما اومدن
یونگی رو بهشون گفت
_بیاین اینجا میرم چنتا صندلی اضافه بیارم
همینجا بشینین
جنی گفت
_ بیایم اینجا چیکار؟ میخایم بریم دخترونه پیش هم باشیم
تهیونگ عصبی لب زد
_میگم بیاین همینجا بشینین بگو چشم واسه من دلیل نیار جنی!
جنی ادایی براش دراورد و روی یکی از صندلی های خالی نشست
اینبار لیلی گفت
_چرا میگین اینجا بشینیم؟ اتفاقی افتاده؟
رو بهش گفتم
+دلیل اینکه بهت اجازه دادم این لباسو بپوشی اینه دوست نداشتم توی جشن ناراحت باشی ولی اگه میخوای دوباره
عصبی نشم همینجا بمون تا نگاه هر هو.لی روت نچرخه
سری تکون داد
نامجون و یونگی که رفته بودن دنبال صندلی همراه چنتا صندلی برگشتن
یکم دور میز جا باز کردیم و صندلی هارو گذاشتیم
همه دور میز نشسته بودیم
ولی دخترا لج کرده بودنو چیزی نمیگفتن
رو به گارسونی که داشت از کنار میز رد میشد گفتم
_بی زحمت به تعداد هممون آبمیوه بیار
_چشم آقا فقط یه لحظه
شروع کرد به شمردنمون
پنج مین گذشت که همون گارسون همراه یکی دیگه سینی به دست سمتمون اومدن و ابمیوه هارو جلومون گذاشتن
_بفرمایید نوش جان... چنتا هم اضافی آوردم گفتم شاید کم باشه
185 لایک
- ۱۶.۳k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط