#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_165
لیلی اروم خندید و کنارشون نشست
به ناچار نگاهم رو ازش گرفتم و با بچها مشغول گپ زدن شدم
یه بیست دقیقه ای گذشته بود که دی جی
اهنگ شادی گذاشتو همه بلند شدنو رفتن وسط برقصن
تهیونگ بلند شدو دست یونگی رو گرفت
_ بیا بریم وسط
هردو همراه هم رفتنو مثل بقیه شروع کردن به مسخره بازیو رقصیدن
دخترا داشتن کم کم دور لیلی خلوت میکردنو میرفتن که برقصن
از فرصت استفاده کردم و سمت میزش پا تند کردم
تنها جودی اونجا مونده بود
اهمی کردم که جودی تک خنده ای کردو از میز فاصله گرفت
نگاهم گره خورد به نگاه لیلی که داشت براندازم میکرد
رو بهش با غرور گفتم
+چیه خوشتیپ ندیدی
_ خودشرین
صندلی کناریش نشستمو تاری از موهاش که بیرون از دستمال شفاف سرش بودو به بازی گرفتم
+جیگر شدیا
_بودم
+بیشتر شدی
نیشش شل شدو با ذوق گفت
_جدیی؟؟؟
+بله جدیه جدی
سرمو خم کردم سمتش
خواستم بوسـ/ه ای روی گونش بکارم
که با صدایی که از پشت سرمون می
اومد کل صحنه احساسی ری..ده شدبهش
با غیض سمت صدا برگشتم و در کمال ناباوری با لینا روبه رو شدم
با عشوه لب زد
_جونگکوک جان چرا اینجا نشستی؟ چرا نمیای بریم باهم برقصیم؟(مادر عمو/می)
لیلی زودتر جواب داد
_جان؟ چرا همسر من باید با تو برقصه؟
_ عزیزم... لیلی جان فکر کنم بهت گفتم منو جونگکوک نشون کرده همیم و همدیگرو دوست داریم.. توهم یه زن موقتی بیش نیستی
وای نمیدونم خاله و عمو چرا ترو
برای جونگکوک جان انتخاب کردن
این همه دختر خوب پولدار بهترینشونم من هستم بعد ی دختر گدا؟
ناراحتی رو توی چشمای لیلی دیدم
دیگه تحمل نکردم و از پشت میز بلند شدم
180 لایک
#Season_two
#part_165
لیلی اروم خندید و کنارشون نشست
به ناچار نگاهم رو ازش گرفتم و با بچها مشغول گپ زدن شدم
یه بیست دقیقه ای گذشته بود که دی جی
اهنگ شادی گذاشتو همه بلند شدنو رفتن وسط برقصن
تهیونگ بلند شدو دست یونگی رو گرفت
_ بیا بریم وسط
هردو همراه هم رفتنو مثل بقیه شروع کردن به مسخره بازیو رقصیدن
دخترا داشتن کم کم دور لیلی خلوت میکردنو میرفتن که برقصن
از فرصت استفاده کردم و سمت میزش پا تند کردم
تنها جودی اونجا مونده بود
اهمی کردم که جودی تک خنده ای کردو از میز فاصله گرفت
نگاهم گره خورد به نگاه لیلی که داشت براندازم میکرد
رو بهش با غرور گفتم
+چیه خوشتیپ ندیدی
_ خودشرین
صندلی کناریش نشستمو تاری از موهاش که بیرون از دستمال شفاف سرش بودو به بازی گرفتم
+جیگر شدیا
_بودم
+بیشتر شدی
نیشش شل شدو با ذوق گفت
_جدیی؟؟؟
+بله جدیه جدی
سرمو خم کردم سمتش
خواستم بوسـ/ه ای روی گونش بکارم
که با صدایی که از پشت سرمون می
اومد کل صحنه احساسی ری..ده شدبهش
با غیض سمت صدا برگشتم و در کمال ناباوری با لینا روبه رو شدم
با عشوه لب زد
_جونگکوک جان چرا اینجا نشستی؟ چرا نمیای بریم باهم برقصیم؟(مادر عمو/می)
لیلی زودتر جواب داد
_جان؟ چرا همسر من باید با تو برقصه؟
_ عزیزم... لیلی جان فکر کنم بهت گفتم منو جونگکوک نشون کرده همیم و همدیگرو دوست داریم.. توهم یه زن موقتی بیش نیستی
وای نمیدونم خاله و عمو چرا ترو
برای جونگکوک جان انتخاب کردن
این همه دختر خوب پولدار بهترینشونم من هستم بعد ی دختر گدا؟
ناراحتی رو توی چشمای لیلی دیدم
دیگه تحمل نکردم و از پشت میز بلند شدم
180 لایک
- ۴۱.۰k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط