Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_66


+نم.. نمیدونم
خنده ای سر دادو بو/سه ای روی شونم کاشت و لب زد" نترس فسقلی "

هجوم حرارت قویی رو توی گونه هام احساس کردم.
برای چند لحظه نفس کشیدن یادم رفته بود!
اب دهنمو به سختی قورت دادمو همونجا سرمو توی س/یـنـش مخفی کردم

داشتم خ/رش میشدم که یاد اربده هاش افتادم.
زودی خودمو ازش جدا کردم و به سمت وونا چشم غره ای رفتم.
وقتی متوجه منظورم شد اونم از بـغـل یونگی بیرون اومد.
دستشو گرفتم و با صدای بلند گفتیم

+ فکر کردین با این کارا خـ/رتون میشیم؟ کور خوندین..

«جونگکوک»

ناباور به جای خالی اون دوتا فسقلی خیره شدم
با صدایی که رگه های خنده هم داشت خطاب به یونگی گفتم.

_چشون شد؟
+هیچی مثلا الان قهر کردن
_چی چیو قهر کردن؟ من ناز کشیدن بلد نیستم..
نمیشه تو بری برای هردومون نازشون رو بکشی؟

نگاه پر تاسف و معنا داری به صورتم انداخت

+همین مونده من برم ناز زن ترو بکشم!
بیا بریم دنبالشون مرد گنده
حالا یکاریش میکنیم
_بریم

از پله رفتیم
وقتی پایین رسیدیم دیدم کنار هم روی مبل دونفره وسط خونه  ، مثلا دارن کتاب میخونن
روبروشون قرار گرفتیم

چند لحظه نگاهم به نوشته های روی جلد کتاب افتادو با فهمیدن سوتیی که دادن بزور جلوی خندمو گرفتم

+خانما دارین چیکار میکنین الان؟

لیلی: کور که نیستی اقا داریم کتاب میخونیم!

بزور خندم رو قورت دادم

_اها پس کتابو بر عکس هم میخونن و من نمیدونم اره؟

همشون گیج بودن
بعد از چند ثانیه یونگی با صدای بلندی خندید.
وونا لحظه ای رنگش به قرمز تغییر کردو دست پاچه شروع به حرف زدن کرد

وونا: نه چیزه این کتاب مدلش برعکسه این کتاب به ارمش روان کمک میکنه

یونگی دست از خنده برداشتو اشکی که از خنده از گوشه چشمش اومده بود رو پاک کردو گفت.

115 لایک
دیدگاه ها (۵)

#Gentlemans_husband#part_67_ اره کتاب اشپزی به ارامش روان کم...

#Gentlemans_husband#part_68_اخماتو وا کن دیگه اگه باز نکنی ا...

#Gentlemans_husband#part_65به سمت اتاقم به راه افتادیم هردو ...

#Gentlemans_husband#part_64زودی دست وونا رو گرفتم و از ماشین...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_196بیشتر نزدیکش شدمدستی ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_278النا که انگار فهمید...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_171_جونگکوک نه ترو خدا ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط