چند شاتی

" بازی شانس "
PART : ۱۹
🔹از دید تهیونگ🔹
مشغول رانندگی بودم که گوشیم زنگ خورد، زود جواب دادم تا صداش سون هی رو بیدار نکنه، مامان بود
تهیونگ: جانم مامان؟
مامان: این پیامی که دادی راسته؟ واقعا رفتی سفر؟
تهیونگ: آره مامان
مامان: تو چرا اینقد علاقه به سفر یهویی داری پسر؟ خب همین که اومدیم پیش مامان‌بزرگت سفر حساب میشه دیگه
تهیونگ: نه این یکی فرق میکنه
مامان: اینقد ناراحتی که نتونستی فضای اینجارو تحمل کنی؟ برای همین رفتی؟
دلم میخواست بگم ناراحت چیه مادر من؟ الان عمرا بتونی خوشحال‌تر از من آدم پیدا کنی
تهیونگ: ناراحت نیستم مامان، مشکلو حل کردم
حس کردم صداش خوشحال شد
مامان: جدی؟ چطوری؟ با سون هی حرف زدی؟
تهیونگ: آره، دلایل منطقی داشت برای تصمیمش، حالا برگشتیم توضیح میدم
مامان: برگشتید؟؟؟
فهمید چه خبره
مامان: ببینم نکنه دوتایی دارید میرید سفر؟
دیگه نتونستم نخندم
تهیونگ: آره
شوکه شده خندید
مامان: بخدا شما دو تا دیوونه‌اید
تهیونگ: خیلی
مامان: خیله خب پس اول مراقب سون هی باش امانته، بعدشم مراقب خودت باش. سعی کن زود برگردی چون هم بابات کار داره، هم من اینجا حوصله‌م سر میره
تهیونگ: چشم مامان

ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

چند شاتی

چند شاتی

آدم‌ کسی رو که بیشتر از همه دوست دارهزودتر از دستش ناراحت می...

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی" بازی شانس "PART : 32 سون هی: پس ینی شعر دیشبمم خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط