Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_88
اهانی گفتمو تا رسیدن به شرکت چیزی نگفتم
بعد از 20دقیقه جلوی ساختمان بزرگی پارک کردو گفت
_میخای بمونی یا بیای؟
حاجی پشـ/مامممم!
این شرکت همسرم بوده و نمیدونستم!
عجب
جوابی بهش ندادم و با همون چهره بهت زده پیاده شدم
جونگکوک هم پیاده شدو با دیدن صورتم سرشو پایین انداختو نچ نچی کردو خندید
+وایییی جونگکوک اینجا مال توعه؟
_قابل شمارو نداره
+عاره جون عمت.... بریم ببینم داخلش چطوره
_بریم
سمت در ساختمون رفتیم
دوتا نگهبان کنار در ایستاده بودن
با دیدن جونگکوک لبخندی زدنو روز بخیری گفتن.
وارد محوطه که شدیم نگاه های زیادی سمتمون چرخید و بعضیا به احترام جونگکوک بلند شدن
تنها شانس خوبم این بود که لباسام و ارایشم خوب و مناسب بودن
و اینجا ابرو ریزی نمیشد!
ایش این دخترارو کی جمع کنه؟
یجوری نگام میکنن انگار ارث باباشون رو بالا کشیدم
برای اینکه حرصشون در بیاد به جونگکوک چسبیدم جونگکوک بی تفاوت سمت اسانسور رفت و طبقه دوم رو زدو رفتیم بالا
جوون نگاه تیپو!
توی ایینه تصویر هردو افتاده بودو نگاه من به استایل قشنگ جونگکوک بود
حسابی خفن شده بود
و من در کنارش یه بچه فسقلی بودم
نگاهم سر خورد سمت صورتش
اونم داشت با لبخند به صورت من نگاه میکرد
با دیدن نگاه خیرش زودی بحثو پیچوندم
رو بهش گفتم؛
+اه چه کارمندایی داریا این دخترا جوری نگام میکنن انگار ارث ننه باباشون رو بالا کشیدم
خندید
_ارث باباشون نه ولی عشقشونو چرا
با تموم شدن حرفش گر/دنمو 180درجه چرخوندم و با چشمای ریز شده انگشت اشارمو جلوی چشماش تکون دادم
+هوی هوی حواست باشه ها.... کاری نکن مجبورت کنم گونی بپوشی بیای شرکت
خواست چیزی بگه که
اسانسور ایستاد
همینکه درش باز شد با چهره یه خسته یونگی روبه رو شدیم
با دیدن ما توی اسانسور به خودش اومدو سلامی داد
_بهبه رئیس جون خوش اومدی
هووو ببین کی اینجاست لیلی خانوم چه عجب از این طرفا قدم رنجه فرمودید
_ سلام یونگی
اومدیم یه سری بزنیم جونگکوک هم کار داشت
قضیه چیه چرا اینجوری بهش میگی رئیس جون؟
یونگی خندیدو گفت
130 لایک
#part_88
اهانی گفتمو تا رسیدن به شرکت چیزی نگفتم
بعد از 20دقیقه جلوی ساختمان بزرگی پارک کردو گفت
_میخای بمونی یا بیای؟
حاجی پشـ/مامممم!
این شرکت همسرم بوده و نمیدونستم!
عجب
جوابی بهش ندادم و با همون چهره بهت زده پیاده شدم
جونگکوک هم پیاده شدو با دیدن صورتم سرشو پایین انداختو نچ نچی کردو خندید
+وایییی جونگکوک اینجا مال توعه؟
_قابل شمارو نداره
+عاره جون عمت.... بریم ببینم داخلش چطوره
_بریم
سمت در ساختمون رفتیم
دوتا نگهبان کنار در ایستاده بودن
با دیدن جونگکوک لبخندی زدنو روز بخیری گفتن.
وارد محوطه که شدیم نگاه های زیادی سمتمون چرخید و بعضیا به احترام جونگکوک بلند شدن
تنها شانس خوبم این بود که لباسام و ارایشم خوب و مناسب بودن
و اینجا ابرو ریزی نمیشد!
ایش این دخترارو کی جمع کنه؟
یجوری نگام میکنن انگار ارث باباشون رو بالا کشیدم
برای اینکه حرصشون در بیاد به جونگکوک چسبیدم جونگکوک بی تفاوت سمت اسانسور رفت و طبقه دوم رو زدو رفتیم بالا
جوون نگاه تیپو!
توی ایینه تصویر هردو افتاده بودو نگاه من به استایل قشنگ جونگکوک بود
حسابی خفن شده بود
و من در کنارش یه بچه فسقلی بودم
نگاهم سر خورد سمت صورتش
اونم داشت با لبخند به صورت من نگاه میکرد
با دیدن نگاه خیرش زودی بحثو پیچوندم
رو بهش گفتم؛
+اه چه کارمندایی داریا این دخترا جوری نگام میکنن انگار ارث ننه باباشون رو بالا کشیدم
خندید
_ارث باباشون نه ولی عشقشونو چرا
با تموم شدن حرفش گر/دنمو 180درجه چرخوندم و با چشمای ریز شده انگشت اشارمو جلوی چشماش تکون دادم
+هوی هوی حواست باشه ها.... کاری نکن مجبورت کنم گونی بپوشی بیای شرکت
خواست چیزی بگه که
اسانسور ایستاد
همینکه درش باز شد با چهره یه خسته یونگی روبه رو شدیم
با دیدن ما توی اسانسور به خودش اومدو سلامی داد
_بهبه رئیس جون خوش اومدی
هووو ببین کی اینجاست لیلی خانوم چه عجب از این طرفا قدم رنجه فرمودید
_ سلام یونگی
اومدیم یه سری بزنیم جونگکوک هم کار داشت
قضیه چیه چرا اینجوری بهش میگی رئیس جون؟
یونگی خندیدو گفت
130 لایک
- ۲۸.۷k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط