برای او part : 23
گفت : + ۵
فکر کنم داشت با خود میجنگید تا دستهایش را در پشتش قایم نکند شاید اگر حلقه را قبول نکند هیچ کدام از این اتفاق ها واقعا رخ ندهد
اما آقای گاتسون حلقه ای ساده به دستش داد و او فهمید که آن را بر دست کرده.
حلقه تا بند انگشتش پیش رفت اما به سختی در انگشتش قرار گرفت مرد پیر گفت ۵.۵ و سینی انگشترهای الماس را بررسی کرد آنها میدرخشیدند و به او چشمک میزدند
سینی را بر روی میز قرار داد
* همه ی اینا اندازه ی دست شماست خب خانم جوان کدومش رو دوست دارین ؟
فکر کرد که همه ی آنها دوست داشتنی هستند و ارزو میکرد که ایکاش انقدر برای خوردن شام تلاش نکرده بود اکنون در معده اش احساس سنگینی میکرد
جیمین در کنارش ایستاد با صدایی ارام پرسید
_ مورد پسندت نیست ؟
او هم زیر لبی جوابش را داد
+ خیلی دوست داشتنین اما به نظر خیلی گرون میان
جیمین خندید و بالای سرش را بوسید شگفت زده شد البته که آن بوسه معنای خاصی نداشت مانند بوسه ای بود که کسی بر خواهر زاده یا دختر عموی خود میزند اما با این حال احساس میکرد که کمی از تنشش کاسته شده
جیمین پرسید : _ مگه قبلا در مورد پول صحبت نکرده بودیم ؟ بیا اینجا
دستش را گرفت و او را به سمت میز برد انقدر در گرما و قدرت انگشتانش گیر کرده بود که هنگامی که او یک حلقه ی زمرد را بر دستش کرد، دست خود را کنار نکشید
از هنگامی که دختر بچه ای بود این لحظه را برای خود تصور میکرد نور کم آهنگ رومانتیک و عشقی که در چشمان همسرش بود هنگامی که حلقه را بر انگشتان او میکرد. هرگز فکر نمیکرد که در این موقعیت در یک خانه ای عجیب با مردی باشد که به دلیل حامله بودنش از مردی دیگر قرار بود به مدت دو سال با او ازدواج کند
گفت : _ این یکی نه
و به سنگ خیره شد با این که زیبا به نظر می آمد اما کمی سرد و سنگین بود اما جیمین آن را از انگشتش در آورد ولی دست او را ول نکرد
و ویولنت به او اجازه داد بیشتر از تماس دست او آگاه بود تا حلقه چندین حلقه ی دیگر را نیز برداشت و دوباره آنها را در جایش قرار داد تا اینکه در اخر حلقه ای را برداشت که بسیار زیبا به نظر می آمد
در حالی که آن را بر انگشت ویولنت قرار میداد گفت
_ فکر کنم این یکی خودشه تو چی فکر میکنی ؟
حلقه ای فوق العاده بود بزرگ و زیبا بدون آنکه لوس و پر زرق و برق باشد به نظر کاملا به دست و انگشتش می آمد اما این بزرگ ترین الماسی بود که او تا به حال در زندگی خود دیده بود
پرسید : + بیمه شما میتونه این رو تحت پوشش قرار بده ؟
جیمین با صدای بلند خندید و دست ازاد خود را بر زیر چانه ی او گذاشت و مجبورش کرد که سر خود را بالا آورد. پرسید : _ ازش خوشت میاد ؟
نمیدانست که چه جوابی باید بدهد. چطور ممکن بود کسی آن حلقه را دوست نداشته باشد ؟
جیمین پرسید : _ میتونی تحمل کنی که این دستت باشه ؟
سریع گفت : + البته من اصلا منظورم این نبود که..
جیمین با تکان سرش حرف او را قطع کرد
_ میدونم منظورت چی بود. این یکی خوبه ؟
بدون اینکه به حلقه نگاه کند سر خود را تکان داد و گفت : + خیلی بخشنده هستین
جیمین ارام جواب داد : _ میدونم که سخته هر اتفاقی که بیوفته من میخوام که تو خوشحال باشی
ویولنت هرگز تصور نمیکرد که او چنین حرفی را بزند برای اولین بار از هنگامی که فهمیده بود حامله است کمی از ترسش از بین رفت و اینده انچنان هم غم انگیز به نظر نمی آمد
+ منم میخوام که شما هم خوشحال باشین
_ خوبه ، پس توافق کردیم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
فکر کنم داشت با خود میجنگید تا دستهایش را در پشتش قایم نکند شاید اگر حلقه را قبول نکند هیچ کدام از این اتفاق ها واقعا رخ ندهد
اما آقای گاتسون حلقه ای ساده به دستش داد و او فهمید که آن را بر دست کرده.
حلقه تا بند انگشتش پیش رفت اما به سختی در انگشتش قرار گرفت مرد پیر گفت ۵.۵ و سینی انگشترهای الماس را بررسی کرد آنها میدرخشیدند و به او چشمک میزدند
سینی را بر روی میز قرار داد
* همه ی اینا اندازه ی دست شماست خب خانم جوان کدومش رو دوست دارین ؟
فکر کرد که همه ی آنها دوست داشتنی هستند و ارزو میکرد که ایکاش انقدر برای خوردن شام تلاش نکرده بود اکنون در معده اش احساس سنگینی میکرد
جیمین در کنارش ایستاد با صدایی ارام پرسید
_ مورد پسندت نیست ؟
او هم زیر لبی جوابش را داد
+ خیلی دوست داشتنین اما به نظر خیلی گرون میان
جیمین خندید و بالای سرش را بوسید شگفت زده شد البته که آن بوسه معنای خاصی نداشت مانند بوسه ای بود که کسی بر خواهر زاده یا دختر عموی خود میزند اما با این حال احساس میکرد که کمی از تنشش کاسته شده
جیمین پرسید : _ مگه قبلا در مورد پول صحبت نکرده بودیم ؟ بیا اینجا
دستش را گرفت و او را به سمت میز برد انقدر در گرما و قدرت انگشتانش گیر کرده بود که هنگامی که او یک حلقه ی زمرد را بر دستش کرد، دست خود را کنار نکشید
از هنگامی که دختر بچه ای بود این لحظه را برای خود تصور میکرد نور کم آهنگ رومانتیک و عشقی که در چشمان همسرش بود هنگامی که حلقه را بر انگشتان او میکرد. هرگز فکر نمیکرد که در این موقعیت در یک خانه ای عجیب با مردی باشد که به دلیل حامله بودنش از مردی دیگر قرار بود به مدت دو سال با او ازدواج کند
گفت : _ این یکی نه
و به سنگ خیره شد با این که زیبا به نظر می آمد اما کمی سرد و سنگین بود اما جیمین آن را از انگشتش در آورد ولی دست او را ول نکرد
و ویولنت به او اجازه داد بیشتر از تماس دست او آگاه بود تا حلقه چندین حلقه ی دیگر را نیز برداشت و دوباره آنها را در جایش قرار داد تا اینکه در اخر حلقه ای را برداشت که بسیار زیبا به نظر می آمد
در حالی که آن را بر انگشت ویولنت قرار میداد گفت
_ فکر کنم این یکی خودشه تو چی فکر میکنی ؟
حلقه ای فوق العاده بود بزرگ و زیبا بدون آنکه لوس و پر زرق و برق باشد به نظر کاملا به دست و انگشتش می آمد اما این بزرگ ترین الماسی بود که او تا به حال در زندگی خود دیده بود
پرسید : + بیمه شما میتونه این رو تحت پوشش قرار بده ؟
جیمین با صدای بلند خندید و دست ازاد خود را بر زیر چانه ی او گذاشت و مجبورش کرد که سر خود را بالا آورد. پرسید : _ ازش خوشت میاد ؟
نمیدانست که چه جوابی باید بدهد. چطور ممکن بود کسی آن حلقه را دوست نداشته باشد ؟
جیمین پرسید : _ میتونی تحمل کنی که این دستت باشه ؟
سریع گفت : + البته من اصلا منظورم این نبود که..
جیمین با تکان سرش حرف او را قطع کرد
_ میدونم منظورت چی بود. این یکی خوبه ؟
بدون اینکه به حلقه نگاه کند سر خود را تکان داد و گفت : + خیلی بخشنده هستین
جیمین ارام جواب داد : _ میدونم که سخته هر اتفاقی که بیوفته من میخوام که تو خوشحال باشی
ویولنت هرگز تصور نمیکرد که او چنین حرفی را بزند برای اولین بار از هنگامی که فهمیده بود حامله است کمی از ترسش از بین رفت و اینده انچنان هم غم انگیز به نظر نمی آمد
+ منم میخوام که شما هم خوشحال باشین
_ خوبه ، پس توافق کردیم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
- ۶.۵k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط