#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_190
با قدمای جا افتاده وارد اتاق شدم.
مادر جون با دست، اشاره کرد برم کنارش بشینم
رفتم و روی تخت کنارش نشستمـ
جونگکوک با کمی من،من کردن بالاخره دهن باز کرد
_ لیلی نیم ساعت پیش داشتم با اقای پارک صحبت میکردم.
داشتیم درباره پدرت صحبت میکردیم..
چشمام از این باز تر نمیشد!
پدرم؟ اون مرد پدرمه که برام خطر..ناکه؟
اب گلومو بریده بریده پایین فرستادم
+خ..خب؟
اهمی کردو ادامه داد
_اقای پارک گفتن
به پدرت گفتن ما تونستیم ترو از قاچـ.اقچیا بگیریم و الان زن منی!
پدرتم خیلی اصرار داشت ترو ببینه
ولی من مخالفت کردم.. چون اعتماد نداشتم
قرار شد اول خودم ببینمش و ببینم چطور ادمیه
خواستم بهت گفته باشم تا در جریان باشی.
بازم ما ترو مجبور نمیکنیم کاری انجام بدی
اگه دوست داری ببینیش مشکلی نیست
اگه نمیخای دیگه ببینیش میتونی بی دنگ فنگ زندگیتو اینجا ادامه بدی
اگه هم میخوای بزار من اول اونو ببینم
چند دقیقه ای فکر کردم
بنظرم بهترین راه این بود جونگکوک اول پدرمو ببینه
هرچند به گفته پدر وونا باور دارم و اگه گفته پدرم تغییر کرده قطعا تغییر کرده
ولی باید مطمئن بشم!
+ بنظرم نظر تو بهتره...
برو ببینش و ببین تغییر کرده یا نه... اگه غیر این بود
علاقه ای ندارم دوباره ببینمش
جونگکوک سری تکون دادو باشه ای گفت.
پدرجون رو بهم با مهربونی گفت.
_نگران نباش دخترم...
مطمئنم پدرت مجبور بوده اون کارو انجام بده وگرنه الانم سراغتو نمیگرفت
سری تکون دادم و با با اجازه ای از اتاق خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم و وارد اشپزخونه شدم
دیدم جنی جای قبلیش نشسته و سرش تو گوشیشه
بیخیال بهش سمت یخچال رفتم
بطری ابی بیرون اوردم و یه لیوان آب برای خودم ریختم
آبو همراه با بغضم بزور از گلوم پایین دادم. دوباره نفس عمیقی کشیدم
از اشپزخونه خارج شدم و سمت اتاقم پا تند کردم
بالای پله ها که رسیدم صدای قهقهه بچها بلند شد
انگار دوباره دور هم جمع شدنو دارن میگن و میخندن
اگه حالم سر جاش بود قطعا میرفتم پیششون
ولی مغزم به تنهایی نیازمنده
وارد اتاق شدم
مثل همیشه خودمو روی تخت انداختم
گوشیمو برداشتم و وارد تلـ.گرام شدم
دیدم چند تکس از طرف وونا دارم
بازشون کردم
نوشته بود
200 لایک
#Season_two
#part_190
با قدمای جا افتاده وارد اتاق شدم.
مادر جون با دست، اشاره کرد برم کنارش بشینم
رفتم و روی تخت کنارش نشستمـ
جونگکوک با کمی من،من کردن بالاخره دهن باز کرد
_ لیلی نیم ساعت پیش داشتم با اقای پارک صحبت میکردم.
داشتیم درباره پدرت صحبت میکردیم..
چشمام از این باز تر نمیشد!
پدرم؟ اون مرد پدرمه که برام خطر..ناکه؟
اب گلومو بریده بریده پایین فرستادم
+خ..خب؟
اهمی کردو ادامه داد
_اقای پارک گفتن
به پدرت گفتن ما تونستیم ترو از قاچـ.اقچیا بگیریم و الان زن منی!
پدرتم خیلی اصرار داشت ترو ببینه
ولی من مخالفت کردم.. چون اعتماد نداشتم
قرار شد اول خودم ببینمش و ببینم چطور ادمیه
خواستم بهت گفته باشم تا در جریان باشی.
بازم ما ترو مجبور نمیکنیم کاری انجام بدی
اگه دوست داری ببینیش مشکلی نیست
اگه نمیخای دیگه ببینیش میتونی بی دنگ فنگ زندگیتو اینجا ادامه بدی
اگه هم میخوای بزار من اول اونو ببینم
چند دقیقه ای فکر کردم
بنظرم بهترین راه این بود جونگکوک اول پدرمو ببینه
هرچند به گفته پدر وونا باور دارم و اگه گفته پدرم تغییر کرده قطعا تغییر کرده
ولی باید مطمئن بشم!
+ بنظرم نظر تو بهتره...
برو ببینش و ببین تغییر کرده یا نه... اگه غیر این بود
علاقه ای ندارم دوباره ببینمش
جونگکوک سری تکون دادو باشه ای گفت.
پدرجون رو بهم با مهربونی گفت.
_نگران نباش دخترم...
مطمئنم پدرت مجبور بوده اون کارو انجام بده وگرنه الانم سراغتو نمیگرفت
سری تکون دادم و با با اجازه ای از اتاق خارج شدم
نفس عمیقی کشیدم و وارد اشپزخونه شدم
دیدم جنی جای قبلیش نشسته و سرش تو گوشیشه
بیخیال بهش سمت یخچال رفتم
بطری ابی بیرون اوردم و یه لیوان آب برای خودم ریختم
آبو همراه با بغضم بزور از گلوم پایین دادم. دوباره نفس عمیقی کشیدم
از اشپزخونه خارج شدم و سمت اتاقم پا تند کردم
بالای پله ها که رسیدم صدای قهقهه بچها بلند شد
انگار دوباره دور هم جمع شدنو دارن میگن و میخندن
اگه حالم سر جاش بود قطعا میرفتم پیششون
ولی مغزم به تنهایی نیازمنده
وارد اتاق شدم
مثل همیشه خودمو روی تخت انداختم
گوشیمو برداشتم و وارد تلـ.گرام شدم
دیدم چند تکس از طرف وونا دارم
بازشون کردم
نوشته بود
200 لایک
- ۲۰.۵k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط