#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_188
دوباره صدای جونگکوک رشته افکارمو ازم گرفت
_حق با شماست... منم که حرف اشتباهی نمیزنم.. میشه لطفا شمارشو برام بفرستید؟
باید ببینم هدفش از این ملاقات چیه و خودمم قبلش باهاش یه صحبتی داشته باشم
_قربان شما، خیلی ممنون زحمت کشیدین...سلامت باشین
اینو گفتشو گوشیو قطع کرد
نفس عمیقی کشیدو دستی توی موهای پر پشتت کشید
وقتی دیدم انگار میخاد بیاد زودی فلنگو بستم
ولی توی ذهنم کلی علامت سوال بود
چرا باید عمو به جونگکوک زنگ بزنه!
اصن اون مرد کیه که برای من خطر..ناکه؟
دارم از کنجکاوی میمـ..یرم!
سریع وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم
خواستم برم طبقه بالا ولی منصرف شدم و سمت اشپزخونه رفتم.. باید بفهمم قضیه چیه.
دیدم مادر جون روی صندلی نشسته و داره با گوشیش ور میره
سمتش رفتم و کنارش نشستم
_چیشد برگشتی مادر؟
+اره رفتم با سلین یکم صحبت کردم
دیگه باهم اومدیم خونه بیرون سرد بود
_خوب کاری کردین... جونگکوک ندیدی؟
+نه بیرون که ندیدم (اره جون عمت)
سری تکون دادو دوباره با دقت به گوشیش زل زد
داشتم همینطور الکی الکی جوابای چرت پرت برای علامت سوالای توی مغزم میدادم که جونگکوک وارد اشپزخونه شد
سرم سمتش چرخید
انگار میخاست چیزی بگه ولی با دیدن من حرفشو قورت داد
یکم من من کرد و بالاخره گفت
_مامان، بابا بیداره؟
مادر جون سرشو از گوشی بیرون اوردو عینکشو برداشت
_بنظرم، چطور؟
_میشه بیاین بالا؟
باهاتون یه صحبتی دارم
_مادر چیشده؟
_بیا بالا حالا برات توضیح میدم
نمیدونم چرا ولی منتظر بودم به منم بگه برم
ولی زهی خیال باطل!
مادر جون ببخشیدی گفتو از اشپزخونه خارج شد
یعنی چی اخه...
خب اون تلفنه درباره من بود نباید بدونم چی بوده؟
وای دیگه نمیتونم
از کنجکاوی دارم میمـ..یرم
خواستم برم طبقه بالا برای گوشیم ولی حسش نبود
انگاری کنجکاوی در.دشو با دل در.دم قاطی کرده بود و داشتم از د.رد پس میوفتادم
سریع از اشپزخونه خارج شدم
سمت اتاق رفتمو پ.دم و شرو.تم رو عوض کردم
گوشیمو از روی تخت برداشتم و دوباره سمت طبقه پایین رفتم
یه سری به غذا زدم
200 لایک
#Season_two
#part_188
دوباره صدای جونگکوک رشته افکارمو ازم گرفت
_حق با شماست... منم که حرف اشتباهی نمیزنم.. میشه لطفا شمارشو برام بفرستید؟
باید ببینم هدفش از این ملاقات چیه و خودمم قبلش باهاش یه صحبتی داشته باشم
_قربان شما، خیلی ممنون زحمت کشیدین...سلامت باشین
اینو گفتشو گوشیو قطع کرد
نفس عمیقی کشیدو دستی توی موهای پر پشتت کشید
وقتی دیدم انگار میخاد بیاد زودی فلنگو بستم
ولی توی ذهنم کلی علامت سوال بود
چرا باید عمو به جونگکوک زنگ بزنه!
اصن اون مرد کیه که برای من خطر..ناکه؟
دارم از کنجکاوی میمـ..یرم!
سریع وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم
خواستم برم طبقه بالا ولی منصرف شدم و سمت اشپزخونه رفتم.. باید بفهمم قضیه چیه.
دیدم مادر جون روی صندلی نشسته و داره با گوشیش ور میره
سمتش رفتم و کنارش نشستم
_چیشد برگشتی مادر؟
+اره رفتم با سلین یکم صحبت کردم
دیگه باهم اومدیم خونه بیرون سرد بود
_خوب کاری کردین... جونگکوک ندیدی؟
+نه بیرون که ندیدم (اره جون عمت)
سری تکون دادو دوباره با دقت به گوشیش زل زد
داشتم همینطور الکی الکی جوابای چرت پرت برای علامت سوالای توی مغزم میدادم که جونگکوک وارد اشپزخونه شد
سرم سمتش چرخید
انگار میخاست چیزی بگه ولی با دیدن من حرفشو قورت داد
یکم من من کرد و بالاخره گفت
_مامان، بابا بیداره؟
مادر جون سرشو از گوشی بیرون اوردو عینکشو برداشت
_بنظرم، چطور؟
_میشه بیاین بالا؟
باهاتون یه صحبتی دارم
_مادر چیشده؟
_بیا بالا حالا برات توضیح میدم
نمیدونم چرا ولی منتظر بودم به منم بگه برم
ولی زهی خیال باطل!
مادر جون ببخشیدی گفتو از اشپزخونه خارج شد
یعنی چی اخه...
خب اون تلفنه درباره من بود نباید بدونم چی بوده؟
وای دیگه نمیتونم
از کنجکاوی دارم میمـ..یرم
خواستم برم طبقه بالا برای گوشیم ولی حسش نبود
انگاری کنجکاوی در.دشو با دل در.دم قاطی کرده بود و داشتم از د.رد پس میوفتادم
سریع از اشپزخونه خارج شدم
سمت اتاق رفتمو پ.دم و شرو.تم رو عوض کردم
گوشیمو از روی تخت برداشتم و دوباره سمت طبقه پایین رفتم
یه سری به غذا زدم
200 لایک
- ۲۴.۸k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط