Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_42


ظهر با نور خورشید که مستقیم به صورتم میخورد بیدار شدم.
دیدم که جونگکوک همون جور راحت خوابیده بیدارش نکردم
یک روز  و نیم بود حمام نکرده بودم
از خودم بدم میومدبه سمت حمام رفتم.
حمومم حدود نیم ساعت طول کشید
حوله از بالای سیـ/نه تا پایین زانوم میرسید.
بیرون اومدم..
دیدم که جونگکوک بیدار و به سقف خیره شده.
وقتی متوجه حضورم شد بهم زل زد.

_جوننن بیدارم میکردی باهم میرفتیم خو چه کاریه؟

ابرویی بالا انداختم

+ لازم نکرده الانم چشماتو ببند میخوام لباس عوض کنم
_نمیخام
+یعنی چی نمیخای؟ اصلا گمشو بیرون
_یعنی چی نداره تو زنمی و من شوهرت از چی خجالت میکشی؟

به فکر چند ساعت پیشم پوزخندی زدم ما میتونیم دوست و رفیق باشیم! عمرا.
هلش دادم بیرون

_خیلی خب خیلی خب رفتم بابا ولی قبلش یه چیزی.
+چیه
_بپوش بریم بیرون
+کجا؟
_ کافه ای باغی جایی حالو هوا عوض کنیم
_درضمن یونگی یکم ناراحت بود از دلش در بیاریم...
+اوم موافقم پس اماده میشم
_اوکی منم برم حموم اماده شم بریم خاله امروز نمیاد.
چیزی نگفتم و درو بستم

«ویو جونگکوک»

به سمت اتاق خودم به را افتادم
نگاهی به ساعت دیواری انداختم ساعت 9 صبح رو نشون میداد
باید زودی اماده میشدم
باورم نمیشه منی که وقتی اعصبانی بشم حداقل باید10روز بگذره اروم بشم ولی...
با حرفای اون فسقلی خیلی راحت عصبانیتم خوابید.
نمیدونم شاید داشتم زیاده روی میکردم.
حین فکر کردن داشتم لباس عوض میکردم.
یاد اون لب/ای خوشگلش افتادم که هر مردیو وادار میکرد که ببو/ستش منم یکی از اون مردا
ولی نمیتونستم اجازه بدم پای شخص دیگه ای تو زندگیم باز شه و بازم همون بلایی ک ویکتوریا سرم اوردو سرم بیاره

95 لایک
دیدگاه ها (۷)

#Gentlemans_husband#part_43«ویو لیلی» کراپ تاپ مشکی با شلوار...

#Gentlemans_husband#part_44یونگی با یه لبخندی که تا بناگوش ب...

#Gentlemans_husband#part_41+نه نیستم_ناراحتی میدونم! ببخش کن...

#Gentlemans_husband#part_40_همونجا بمون لیلیبراش زبونمو بیرو...

چندپارتی از جونگکوک part1

روز مرگت مبارک پارت پنجم فئولای فئودور نیکولایهوفی کشیدم و د...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_197با حس خیلی خوبی از خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط